کانال تلگرام حزب جمهوری اسلامی
برای عضویت در این کانال می توانید بر روی لینک زیر کلیک نمائید.
http://telegram.me/hezbjomhourieslami
حدود دو ماه از اشغال سفارت آمریکا در تهران توسط «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» میگذشت و کارتر سخت در تلاش بود که برای خروج از بحران و آزادی گروگانها راهی پیدا کند. حالا معلوم شده یکی از راههایی که به ذهن مشاور امنیت ملی او خطور کرده، مذاکره مستقیم با شاگرد پرنفوذ آیتالله خمینی، محمد بهشتی بوده است.
آمریکا برای نزدیک شدن به آقای بهشتی - که برخلاف روحانیان دیگر سابقه زندگی در آلمان را داشت و زبان انگلیسی را هم دست و پا شکسته صحبت میکرد - دلایل خودش را داشت. یک روز بعد از گروگانگیری، سیا در گزارش خود به کاخ سفید درباره بهشتی نوشته بود: «مقامات آمریکایی که او را از نزدیک دیدهاند میگویند از اعتماد به نفس بسیار بالایی برخوردار است. او (بهشتی) در برابر گروههای سیاسی مذاکرهکننده سرسختی بوده ولی در مقایسه با خمینی بیشتر حاضر به مصالحه است.» چنین ارزیابیهایی بود که باعث شد شخصی مانند برژینسکی - که در ایران به خصومت شدید با انقلاب شهرت یافته بود - از دولت الجزایر برای ایجاد کانالی محرمانه به محمد بهشتی کمک بخواهد.
درخواست برژینسکی را الریک هاینس، سفیر وقت آمریکا در الجزایر روز ۲۳ دی ۱۳۵۸ (۱۳ ژانویه ۱۹۸۰) با محمد صدیق بن یحیی، وزیر خارجه الجزایر مطرح کرد ولی از وی جواب رد گرفت. هاینس سالهاست که بازنشسته شده است و در ایالت فلوریدا زندگی میکند. او میگوید مقامات الجزایری «ابدا نمیخواستند دست به اقدامی بزنند که اعتبارشان نزد رژیم خمینی خدشهدار شود.»
بنا بر سند منتشر شده، وزیر خارجه الجزایر به سفیر آمریکا میگوید فقط از طریق صادق قطبزاده، وزیر خارجه «بیقدرت» ایران، به جمهوری اسلامی دسترسی دارد و به همین علت تماس مستقیم با محمد بهشتی را اقدامی مناسب و امکانپذیر نمیداند. بن یحیی همچنین به واشنگتن پیام داد حتی اگر تماس با آقای بهشتی محقق شود، خطر برملا شدنش زیاد است و میتواند نفوذ و اعتبار الجزایر را در ایران از بین ببرد.
دو ماه قبل از آن، بازرگان، یزدی (وزیر خارجه) و چمران (وزیر دفاع)، در الجزایر با هیات آمریکایی به سرپرستی برژینسکی دیدار و گفتوگو کرده بودند. درز خبر «دیدار مخفیانه لیبرالها» با برژینسکی در حالی که آمریکا تازه به شاه برای درمان سرطان اجازه ورود داده بود، با واکنش تندروها مواجه شد؛ سه روز بعد «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» ابتکار عمل را در دست گرفتند و با «اشغال انقلابی جاسوسخانه آمریکا»، فصل تازهای در تاریخ روابط پر فراز و نشیب ایران و ایالات متحده رقم زدند.
بنا بر اسناد تازه منتشر شده وزارت خارجه آمریکا، حدود یک هفته قبل از آنکه برژینسکی برای تماس با بهشتی به الجزایر متوسل شود، والتر ماندیل، معاون رئیسجمهوری آمریکا نیز از وزارت خارجه خواسته بود خلاصهای از شرح حال و سوابق آقای بهشتی را برای او آماده کند.
گزارش شرح حال بهشتی در روز ۱۵ دی ماه ۱۳۵۸ (پنجم ژانویه ۱۹۸۰) توسط بازوی اطلاعاتی وزارت خارجه آمریکا (اداره اطلاعات و تحقیقات) برای ارائه به معاون رئیسجمهوری آماده شده بود. این گزارش یک صفحهای حاوی خلاصهای از مراودات پیشین آقای بهشتی با مقامات آمریکایی است و دیدگاه آنان نسبت به وی را روشن میکند: «بهشتی تقریبا ۵۰ ساله به نظر میرسد. او به شیخ بزرگ یک خاندان شباهت دارد یا آنطور که سفیر کانادا توصیفش میکند شبیه آنتونی کوئینی است که ۱۵ سال جوانتر باشد. حالت باوقار و باابهتی دارد ولی به راحتی لبخند میزند و برخورد دوستانهای از خودش نشان میدهد.»
«بهشتی به زبان آلمانی مسلط است اما انگلیسی را آهسته، مبهم و با احتیاط صحبت میکند. او فرد اندیشمندی است و کسانی که با او در تماس بودهاند را تحت تاثیر قرار داده. یکی از معدود رهبران مذهبی است که جهان مدرن را به وضوح درک میکند.»
«به نظر ما، بهشتی مطلوبترین مقام ایرانی برای مذاکره است. اندیشههایش واضح، جدی و منسجم است. او بیش از آنچه میتواند انجام بدهد تعهدی نخواهد پذیرفت؛ نقطه نظرات دیگران را درک میکند حتی اگر آن را قبول نداشته باشد. او حرفهای تبلیغاتی بیاساس یا دروغهایی که عملکرد (صادق) قطبزاده را مخدوش کرده نمیزند.»
بنا بر سند شرح حال محمد بهشتی و اظهارات مقامات آمریکایی، معرف اصلی محمد بهشتی به سفارت ایالات متحده در تهران، یکی از دوستان آمریکایی نهضت آزادی به نام ریچارد کاتم بوده است. آقای کاتم بین سالهای ۱۹۵۳ تا ۱۹۵۸ میلادی مامور مخفی سیا بود ولی کودتای ۲۸ مرداد علیه محمد مصدق را اشتباه میدانست و در بین مخالفان ملی- مذهبی شاه با چهرههایی نظیر مهدی بازرگان، ابراهیم یزدی و صادق قطبزاده به خوبی آشنا بود.
بنا بر اسنادی که در اواخر نوامبر سال ۲۰۱۳ میلادی در آمریکا از حالت طبقهبندی خارج شده، محمد بهشتی حداقل تا چهار روز بعد از اشغال سفارت به طور مستقیم با واشنگتن در تماس بوده است. او در مکالمه اول با هنری پرکت، رئیس بخش ایران وزارت خارجه، از ورود شاه به آمریکا که بهانه رادیکالها برای حمله به سفارت شد، گلایه میکند. از قول بهشتی در سند مذکور آمده: «دولت آمریکا باید به مردم ایران در مورد حضور شاه در ایالات متحده جواب قانعکنندهای بدهد. بیانیههای (آمریکا) در مورد روابط بهتر میتواند به بهبود اوضاع کمک کند و مقامات ایرانی انتظار چنین بیانیهای را خواهند داشت.» بهشتی در عین حال موافقت کرد که با اعضای شورای انقلاب و مقامات دیگر صحبت کند تا ببیند برای پایان بحران چکار میشود کرد.
دو روز بعد از گروگانگیری، پرکت دوباره به بهشتی زنگ میزند و به او اطلاع میدهد که کارتر در نظر دارد نمایندگان ویژه خود را به همراه نامهای خطاب به آیتالله خمینی و برای دیدار با رهبر انقلاب به قم بفرستد. بهشتی در جواب میگوید که این درخواست را به شورای انقلاب که قرار است تا نیم ساعت دیگر و احتمالا فردا هم تشکیل جلسه بدهد، منتقل خواهد کرد.
بهشتی همچنین سؤال میکند که آیا امکان آن وجود دارد که قبل از آغاز بحث درباره اختلافات آمریکا و ایران، شاه خاک ایالات متحده را ترک کند یا نه. هنری پرکت پاسخ میدهد: «حال شاه وخیم است و حداقل به یک عمل جراحی فوری دیگر نیاز دارد. مردم آمریکا خروج اجباری او در این شرایط را درک نخواهند کرد.»
بهشتی سپس موافقت کرد که پرکت حدود ظهر به وقت واشنگتن به وی زنگ بزند. پرکت به بیبیسی فارسی میگوید وقتی که دوباره زنگ زد، بهشتی گفت که فرصت صحبت ندارد و بعد از جلسه شورای انقلاب با وی تماس خواهد گرفت ولی هیچگاه به وعدهاش عمل نکرد و تماس آنها قطع شد.
اما بنا بر اسناد موجود، محمد بهشتی چهار روز بعد از گروگانگیری یعنی تا روز ۱۷ آبان هم با وزارت خارجه آمریکا تماس داشت و به آنان اطلاع داده بود که قرار است وزیر خارجه جدیدی منصوب شود که از این پس مسوول تماسهای آتی خواهد بود. به نظر میرسد که از این مقطع به بعد محمد بهشتی دیگر تماس مستقیم با آمریکا را صلاح نمیدانسته، با این حال، به تبادل نظر غیرمستقیم با واشنگتن ادامه داده است.
به طور نمونه، وزارت خارجه آمریکا روز هشت شهریور ۱۳۵۹ (۳۰ اوت ۱۹۸۰) به گوران باندی، سفیر وقت سوئد در ایران، پیام میدهد سندی که آقای بهشتی برای مشخص شدن موضع آمریکا در قبال مسایل مربوط به بحران گروگانگیری در خواست کرده بود را برای شخص سفیر میفرستد تا به وی برساند. در این تلگرام نوشته شده: «ما معتقدیم که به خاطر نفوذ بهشتی در حزب جمهوری اسلامی گفتوگو با او برای ما مطلوب است…به وی یادآور شوید اگر در موقعیتی قرار دارد که میتواند برای پایان دادن به بحران گفتوگو را شروع کند، کانالهای متعددی برای ارتباطات محرمانه وجود دارد.»
در آن دوران محمد بهشتی رئیس دیوان عالی کشور شده بود و متحدانش در حزب جمهوری اسلامی کنترل مجلس را نیز در دست گرفته و برای در دست گرفتن پست ریاست جمهوری با ابوالحسن بنیصدر و سازمان مجاهدین خلق نیز درگیر جنگ قدرت شدیدی بودند. اسناد جدید دیگر نیز حاکیست که آمریکا از دولتهای بریتانیا و آلمان غربی نیز خواسته بود که در ابتکارات دیپلماتیک برای حل بحران به خصوص بر «بهشتی و روحانیون» تمرکز کنند.
روزنامه اعتماد، سید مهدی دزفولی: محمدحسن غفوریفرد از اعضای باسابقه حزب جمهوری اسلامی بود که حرفهای ناگفته و بکر فراوانی درباره حزب دارد. غفوریفرد معتقد است که حزب جمهوری اسلامی میتوانست آیتالله بهشتی را به ریاست جمهوری برساند اما این اتفاق نیفتاد و این یک اشتباه در تاریخ حزب جمهوری اسلامی بوده است. غفوریفرد همچنین تلاش دارد نگاه منصفانهای به گروهها و جناحهای مختلف حزب جمهوری اسلامی داشته باشد. به مناسبت بازخوانی فعالیتهای حزب جمهوری اسلامی گفتوگویی با غفوریفرد انجام دادیم تا بیش از ۹ سال فعالیتهای حزب را مورد بررسی قرار دهیم.
***
شما ظاهرا از طریق شهید بهشتی به حزب جمهوری اسلامی معرفی شدید. اگر امکان دارد بحث را از همین جا آغاز کنیم.
بله. پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بحثهایی برای تشکیل حزب جمهوری اسلامی مطرح شده بود و شهید بهشتی هم عدهای را برای دعوت به حزب مد نظر قرار داده بودند. زمانی که حزب تشکیل شد ایشان من و عدهای دیگر از دوستان که در آمریکا تحصیل کرده بودیم را به حزب دعوت کردند از جمله آقای دکتر ولایتی که پزشکی خوانده بود و آقای نژادحسینیان. وقتی برای اولین بار خدمت شهید بهشتی رسیدم ایشان تمام اطلاعات بنده را داشت. جلسات حزب قبل از پیروزی انقلاب با وجود حکومت نظامی برگزار میشد و در نهایت اولین بار در تاریخ ۲ فروردین سال ۵۸ حزب جمهوری اسلامی مواضع خود را در سالگرد حادثه فیضیه در میدان آزادی تهران با برگزاری اولین مجمع رسمی اعلام کرد که سخنران این گردهمایی نیز حضرت آیتالله خامنهای بودند و بنده مسئول اعلام مواضع بودم که این مواضع هم مواضع نظام و هم مواضع حزب جمهوری در ابعاد مختلف بود. تنها حزبی که کتاب مواضع دارد حزب جمهوری اسلامی بود. غالب امور مملکت بر عهده شهید بهشتی و دوستان ایشان بود و شورای انقلاب، مجلس و دولت همگی از این مساله تاثیر میگرفتند و در عین حال حزب جمهوری اسلامی نیز در حال توسعه بود. بنده در همان اوایل به حزب دعوت شدم و بعدها به سمت استانداری خراسان رسیدم. زمانی که به استانداری خراسان رفتم، اوج اختلافات میان حزب و بنیصدر بود و به همین دلیل هم دعواهای فراوانی با بنیصدر داشتم.
ویژگی بارز شخصیتی آیتالله بهشتی چه بود و چرا مخالفان جمهوری اسلامی قصد داشتند این شخصیت بزرگوار را ترور کنند؟
آیتالله بهشتی تئوریسین و موسس اصلی حزب جمهوری اسلامی بودند. نقش آیتالله بهشتی در حزب جمهوری اسلامی پررنگتر از دیگر اعضا بود و به همین دلیل به طور طبیعی به عنوان دبیرکل حزب جمهوری اسلامی معرفی شدند. البته حزب جمهوری اسلامی قبل از انقلاب شکل گرفت و با توجه به محدودیتهای قبل از انقلاب به صورت محدود فعالیت میکرد. بر اساس اساسنامهای که شهید بهشتی تهیه کرده بودند قرار بود بعد از اینکه اعضای حزب به ۳۰۰ نفر رسید شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی تشکیل شود و شورای مرکزی، دبیرکل حزب را انتخاب کند. البته قبل از تشکیل حزب جمهوری اسلامی، شهید بهشتی به علت بصیرت بسیار بالا، افرادی که چه در داخل و خارج از کشور میتوانستند برای انقلاب مؤثر باشند مشخص کردند و آنها را برای عضویت در حزب دعوت کردند. آن زمان خط و خطوط بسیار پررنگ نبود؛ عامل مؤثر در یارگیری برای حزب باور به رهبری انقلاب و مبارزه با شاه و علاقه به استقرار جمهوری اسلامی بود. البته من در آن برهه زمانی در خارج از کشور حضور داشتم، بعد از آنکه به ایران برگشتم به شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی دعوت شدم. ۳۰ نفر عضو شورای مرکزی حزب بودند.
اختلافات حزب با بنیصدر بیشتر درباره چه موضوعاتی بود؟
بنیصدر اساسا فردی خودرای و دیکتاتور مسلک بود که فقط خودش و اطرافیانش را میدید. البته این اشتباه ما بود که پیش از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری شرایطی را فراهم نکردیم که شهید بهشتی به ریاست جمهوری برسند. به نظر من اگر شهید بهشتی به ریاست جمهوری میرسید بسیاری از مشکلات ما در سالهای ابتدایی انقلاب حل و رفع میشد. من شکی ندارم که موضوع جنگ حل میشد و یا موضوع اشغال سفارت آمریکا به نوع دیگری حل میشد و بسیاری از مسائل دیگر رخ نمیداد و یا آسیب آنها کم بود. اما بالاخره حضرت امام(ره) موافق ریاست جمهوری روحانیون نبودند و به همین دلیل هم شهید بهشتی کاندیدا نشدند. بنیصدر هم شرایط خاصی را برای خود فراهم کرده بود و اکثریت جامعه فکر میکردند بنیصدر کاندیدای امام خمینی(ره) برای ریاست جمهوری است و برای همین بسیاری از مردم به او رای دادند. بعد از انتخابات ریاست جمهوری، بنیصدر چهره جدیدی از خود نشان داد و در تقابل کامل با حزب جمهوری و شاگردان امام بود و بعدها هم در مقابل امام قرار گرفت. سال ۵۹ بنیصدر برای سفری به خراسان آمد و من نمیخواستم برای استقبال از وی به فرودگاه بروم. آقای مهدوی کنی آن زمان وزیر کشور بودند و فرمودند که شما استاندار هستید و برای استقبال از رئیسجمهور به فرودگاه بروید. من گفتم اگر قرار است چون من استاندار هستم به فرودگاه بروم و از بنیصدر استقبال کنم پس من استعفا میدهم و به استقبال او نمیروم و نامهای نوشتم و استعفا دادم. ایشان زیر نامه نوشتند که مصلحت در این است که شما به استقبال بروید. تقابلها در آن زمان تا به این حد جدی شده بود.
چه زمانی بحث کاندیداتوری شهید بهشتی مطرح شده بود؟
از ابتدای سال ۵۸ شهید بهشتی پیشنهاد ما برای ریاست جمهوری بود چرا که بنیصدر برای سوءاستفاده از جایگاه ریاست جمهوری برنامه داشت. وقتی قانون اساسی را نوشتند در طرح اولیه تمام اختیارات به رئیسجمهور داده شد که این مساله بعدا اصلاح شد و اختیار فرماندهی کل قوا به رهبری داده شد در حالی که در تفویض فرماندهی کل قوا به بنیصدر اشتباه صورت گرفت.
ظاهرا همان ایامی که شما استاندار بودید شهید بهشتی سفری به خراسان داشتند.
بله، در آن مقطع شهید بهشتی سفری به مشهد داشتند و در همان زمان یک گروه مدارکی را علیه بنیصدر تهیه کردند. این در حالی بود که استان خراسان بزرگترین پایگاه بنیصدر بود و برای حضور بنیصدر در این استان برنامهریزی میشد. حتی بسیاری از گروههای چپ هم این استان را مرکز و کانون خود قرار داده بودند اما اولین جایی که علیه بنیصدر اعتراض کردند همین استان خراسان بود. اسناد آن گروه علیه بنیصدر نشان میداد او قانون اساسی را امضا نکرده است. در آن مقطع بنیصدر با قدرت علیه شهید بهشتی و شهید باهنر اهانت میکرد اما شهید بهشتی با رقیب خود منصفانه رفتار کردند.
شما از نزدیک با شهید باهنر هم آشنا بودید. نظر ایشان در مورد حزب چطور بود؟
بله من از نزدیک با مرحوم شهید باهنر آشنا بودم و همدیگر را میشناختیم. ایشان یک ماشین آهو داشتند که اکثر مواقع خراب بود و منزلشان در نیاوران بود و منزل ما نزدیک قلهک بود. خیلی از شبها من ایشان را با ماشین خودم که پیکان بود میرساندم. یک شب در ماشین بحث شد و شهید باهنر از من پرسید نظر شما در مورد شورای مرکزی حزب چیست؟ من گفتم این تیم پر از ستاره است که هر کدام از آنها یک فرد ارزشمند است اما وقتی در کنار هم قرار میگیرند نمیتوانند بازی کنند. حتی مثال هم زدم و گفتم مثلا آقای عراقی خودش فرد باسابقه و بزرگی است که میگویند ما چندین نخستوزیر را هم ترور کردهایم و یا مثلا شهید لاجوردی و خیلیهای دیگر. آنها افراد ارزشمندی بودند اما وقتی در کنار یکدیگر قرار میگرفتند به دلیل اختلافاتی که داشتند نمیتوانستند به خوبی با هم کار کنند.
این اختلافات بیشتر در چه مواردی بود؟
روحیهها فرق میکرد، مثلا برخی از افراد بودند که روحیه آرامی داشتند و میخواستند با آرامش کار کنند مثل مرحوم آقای عسگراولادی و یا شهید اسلامی اما برخی از افراد بودند که سر و صدا داشتند مانند شهید آیت و رفقای نزدیک به ایشان که خیلی فعال بودند. روحیهها متفاوت بود و همه یکدست نبودند و به طبع هم باعث میشد افراد با یکدیگر اختلاف داشته باشند.
در سال ۶۰ اختلاف دیگر احزاب و گروهها با حزب جمهوری اسلامی جدی و حاد شده بود. ریشه این اختلافات چه بود و چرا سرانجام واقعه ۷ تیر ۱۳۶۰ رخ داد؟
مخالفت با حزب جمهوری اسلامی به دلیل محبوبیت آن بود. دولت موقت در ابتدای انقلاب میگفت اینها (حزب جمهوری اسلامی) انحصارطلب هستند در صورتی که حزب جمهوری اسلامی با آن همه عضو حتی یک استاندار هم در دولت موقت نداشت اما نهضت آزادی فقط با ۳۰۰ نفر عضو خیلی از سمتها را در اختیار داشت. محبوبیت شهید بهشتی نیز در عدهای ایجاد حساسیت و حسادت میکرد. عدهای هم مثل مجاهدین خلق از همان ابتدای انقلاب قصد رویارویی با نظام را داشتند اما صبر کرده بودند تا زمان مناسب فرا برسد و به همین دلیل هم حزب جمهوری اسلامی را سد مقابل خود میدیدند و سعی داشتند به هر نحو که شده حزب را از مقابل خود بردارند.
آیا درگیریهایی هم از قبل میان حزب جمهوری اسلامی و مجاهدین خلق وجود داشت؟
کاملا روشن بود مجاهدین خلق قصد دارند حزب را هم از سر راه خود بردارند و با خیلیها در کشور هماهنگ هستند. به خاطر دارم در ختم مرحوم آقای طالقانی که در دانشگاه تهران برگزار شد مسعود رجوی با عدهای از اعوان و انصارش آمد و به صدر مجلس رفت و با عدهای از وزرا در گوشی صحبت کرد. من همان زمان گفتم اینها آن قدر مراعات نمیکنند که در مجلسی با این همه شرکت کننده نروند با وزرا در گوشی صحبت کنند و این نشان میدهد اینها برنامههایی را تدارک دیدهاند. خوب بعدها هم دیدیم که همینطور شد و مجاهدین خلق برنامههای مفصلی برای رویارویی با نظام طراحی کرده بودند. حزب هم که محکم در مقابلشان ایستاده بود مزاحم آنها بود و هدفشان این بود که حزب جمهوری اسلامی را از مقابل خود بردارند تا مشکلاتشان حل شود و بهتر بتوانند به راه خود ادامه دهند و به همین خاطر شروع کردند به تخریب حزب جمهوری اسلامی. منافقین خیلی پیش از اینها در اوایل سال ۵۸ شروع کرده بودند به تهدید نظام و گفته بودند اگر نظام خواستههای ما را برآورده نکند ما با نظام مقابله خواهیم کرد. من حتی در شورای مرکزی حزب گفتم این چریکهای فدایی خلق اقلاً صورت قضیه را نگه میدارند و میگویند ما با نظام درگیر نمیشویم اما مجاهدین علنا نظام را تهدید میکنند و میگویند ما با نظام درگیر خواهیم شد. چنین وضعی در اوایل انقلاب میان حزب جمهوری اسلامی و گروههای مخالف نظام و امام وجود داشت و ریشه تمامی اینها به این برمیگشت که حزب جمهوری اسلامی به پای نظام ایستاده بود اما مخالفین قصد تخریب و سرنگونی نظام را داشتند. حتی رجوی کاندیدای ریاستجمهوری شده بود اما رد صلاحیت شد یا مثلا موسی خیابانی کاندیدای خبرگان قانون اساسی و مجلس شده بود اما رأی نیاورد. آرام آرام پس از ۷ تیر ۱۳۶۰ حقایق آشکار و مشخص شد که حق با چه کسی بوده و چه کسی در مقام باطل قرار داشته است؟
روزی که در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی بمبگذاری شد کجا بودید؟
من به دلیل اینکه استاندار خراسان بودم در دفتر حزب حضور نداشتم. قبل از اینکه استاندار شوم در جلسات حزبی شرکت میکردم. قبل از روز ۷ تیر من به دفتر حزب رفتم تا با آیتالله بهشتی دیدار کنم و ایشان به من تکلیف کردند که استاندار شوم و آیتالله هاشمی رفسنجانی نیز که آن زمان وزیر کشور بودند تاکید کردند که من استانداری را بپذیرم. به همین دلیل در روز حادثه نبودم. فرصت شهادت از من سلب شد. خبر را در خراسان شنیدم.
دقیقا چه ساعتی این خبر را شنیدید؟
من ساعت ۱۰:۳۰ شب در مشهد خبردار شدم که انفجاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی رخ داده است. آن روزها انفجارهای زیادی رخ میداد. نخست برایم گزارش آوردند که دو یا سه نفر پاسدار به شهادت رسیدند، ناراحت شدم ولی هنوز عمق فاجعه را درک نکرده بودم. صبح روز بعد برای مراسم غبارروبی به حرم امام رضا(ع) رفتم که بعد از مراسم ساعت ۸ رادیو را روشن کردیم. متاسفانه عمق فاجعه مشخص شد و متوجه شدم منافقین توانستند بعد از امام، کلیددار انقلاب را شهید کنند. جبران شهادت افرادی مانند شهید بهشتی و مطهری به این زودی امکانپذیر نیست؛ متاسفانه درست در زمانی که بیشترین بهره را میشد از این عزیزان برد آنها را از دست دادیم.
علیرضا بهشتی: ما قبلا یکبار با دوستان دیگری خدمتتان رسیدیم و بعد از آن و همزمان با آن، شما جاهای دیگر مصاحبههایی داشتید. بنابراین ما سعی میکنیم که سوال تکراری نکنیم. در واقع فکر میکنم نکاتی هست که باید بازتر شود یا زاویه سوال ما با آنچه که در آن مصاحبهها بوده متفاوت است؛ چون به هر حال حضرتعالی از معدود افرادی هستید که یک دوره طولانی با آقای بهشتی بودید و اطلاعاتی دارید که با افرادی که در مقطع خاصی با ایشان حشر و نشر داشتند فرق میکند. بنابراین ما سوالات را شروع میکنیم تا هر جایی که فرصت شد و اگر اجازه بدهید انشاءالله در جلسات بعد استمرار پیدا کند.
محبوبه بهشتی: نکته کوچکی را میخواستم خدمتتان بگویم. در واقع این مصاحبهها برای کمک به تدوین زندگینامه شهید بهشتی است. این پروژهای است که در بنیاد تعریف شده. قصد ما هم این است که این زندگینامه صرفا مستندات تاریخی نباشد بلکه نوع نگاه افرادی که با ایشان بودند، تحلیلهای خودشان و به اصطلاح حال و هوای درونی خودشان هم آنجا نسبت به شهید بهشتی منعکس شود. چون ما به ایشان دسترسی نداریم، میخواهیم او را از دریچه چشم افرادی که با وی در تماس بودند ببینیم و بیشتر با ایشان آشنا شویم. به اضافه اینکه بر آثار و معدود صحبتهای پراکنده ایشان درباره خودشان تکیه میکنم. این را خدمتتان بگویم که اول از دوره قبل از انقلاب شروع میکنیم و فعلا کاری به حوادث پس از انقلاب نداریم. تا به حال نکتههای کلی راجع به شهید بهشتی فرمودهاید و دلم میخواهد وارد جزییات بیشتری بشوم. شما جایی در مصاحبهتان فرموده بودید که گرایش سیاسی شهید بهشتی به سمت ملیون بوده است. برای من جالب بود که جزییات این موضوع را بدانم، چون غیر از شما افراد دیگری هم بودند که گفتند شروع فعالیت سیاسی شهید بهشتی با گرایش به جبهه ملی بوده است. چه رفتارهایی از شهید بهشتی قابل مشاهده است که باعث میشود شما و افراد دیگر به این جمعبندی برسید که گرایش شهید بهشتی به جبهه ملیون بوده؟ البته ما تنها مستندی که از ایشان داریم سخنرانی ایشان در تلگرافخانه اصفهان است و اعتراضی که به قوام داشته، ولی غیر از آن میخواهم ببینم که در واقع چه چیزی باعث میشود که شما و افراد دیگر به این جمعبندی برسید؟
علیرضا بهشتی: این مربوط به ماجرای ۳۰ تیر است و ایشان به تلگرافخانه آمدند و حوالی دروازه دولت کنونی اصفهان صحبتی کردند، البته آن صحبتها جایی ضبط نشده ولی یکی، دو نفر که حضور داشتند درباره آن در مصاحبه صحبت کردهاند.
هاشمی: من این جملهای که شما میگویید به خاطر ندارم در کجا گفتم. اولا آن حرفهایی که در گذشته گفتم خیلی دقیقتر از این چیزی است که الان میگویم چون آن موقع تازه بوده و هنوز حوادثی بوده که فراموش نکرده بودیم. اکثر این مصاحبهها همان سالهای اول انقلاب انجام شده؛ به خصوص با روزنامههایی مثل «اطلاعات» و «جمهوری اسلامی» که خیلی پیگیر بودند. لذا آن حرفهایی که آن موقع زدم سندیتش بهتر از حالاست. چون اکنون یک مقدار با ذهنیت خاصی باید حرف زد. مساله ملیها و غیرملیها در مقطعی مطرح بود؛ یعنی زمان نهضت ملی کردن نفت و جمعیت جبهه ملی و خیلی از گروههای دیگر که نهضت آزادی هم بعدا مشخص شد، در جبههای بودند که دکتر مصدق رهبریاش را داشت. آن موقع در مجلس پیش از اینکه دولت مصدق سقوط کند، چنان اختلافی وجود نداشت. حتی بین مذهبیها هم مخالفی نداشتند، جز طرفداران شاه که افراد درباری بودند. بعدا در زمان حکومت ملیگراها یعنی دکتر مصدق و ملیون، اختلافاتی بین آنها و آیتالله کاشانی و فداییان اسلام و بالاخره جریانات مذهبی پیدا شد. آن موقع وضع با زمان قبلش فرق میکرد. یعنی در زمان قبل همه به این نهضت توجه داشتند و از آن حمایت میکردند. بعدا دکتر مصدق به دلیل همین رفتارها و تبلیغاتی که خیلی شدید شد در نظر حوزویها و مذهبیها دیگر سقوط کرده بود. من خودم یادم است از اوایل طلبگی ما چهار، پنج سالی گذشته بود؛ آن وقتی که دکتر مصدق سقوط کرد در روستای کوچکی نزدیک روستای خودمان برای سخنرانی منبر رفته بودم. سلمانی دِهِمان وقتی از جلسه به استقبال من بیرون آمد، سقوط دکتر مصدق را تبریک گفت. شما میتوانستید فضای مذهبی را در یک روستا ببینید، حدودا زمانی که دکتر مصدق سقوط کرد، جلسه روضه قاعدتا در ماه رمضان یا ماه محرم بود که آن موقع آنجا منبر میرفتم. نمونه خیلی محسوسی برای من است. البته افرادی هم بودند که این حرکات را بیشتر به دربار و وابستگان آنها نسبت میدادند و حاضر نبودند که ملیون را محکوم کنند، یک خط درست انتخاب کرده بودند. این مربوط میشود به اینکه در چه زمانی من این را گفتم. اگر قبلش باشد یک وضع عمومی همگانی نسبت به هممیهنان است، اگر بعدش باشد دارای تفاوتی است.
محبوبه بهشتی: ما مشخصا میدانیم که شهید بهشتی بعدها هم در همکاری خودشان با نهضت آزادی، که انشعابی از ملیون است، حداقل تا قبل از انقلاب هیچ مشکل خاصی نداشته به طوری که جمله معروفی هست از مرحوم بازرگان که میگوید بهشتی به بهشتی قبل از توفان نوح و بعد از توفان نوح تقسیم میشود. در دورههای زندگیشان همکاری تنگاتنگی میبینیم، حالا از خاطرات خیلی کمرنگ من از رفت و آمدها و آنچه در ذهنم مانده اینطور به نظر میآید که روابط، دوستانه و بر اساس همفکریها بوده نه صرفا بر اساس دوستیهای سطحی و ظاهری. شاید در واقع به دلیل این مساله است که من این را میپرسم که آیا گرایش شهید بهشتی دلایل یا مسایل دیگر هم دارد؟ برداشت من این است که کسانی که آن موقع دنبال کارهای مبارزاتی و تشکیلاتی بودند مشخصا دو تا انتخاب داشتند: یکی احزابی مثل حزب توده و احزاب چپ و... و دیگری نهضت ملی. طبیعتا افرادی که گرایش مذهبی داشتند به حزب توده و احزاب چپ متمایل نمیشدند، با وجود اینکه از نظر تشکیلاتی خیلی قوی بودند. آنها به سمت جبهه ملی تمایل پیدا میکردند. شاید بهتر باشد اینطور سوالم را مطرح بکنم که آیا نمونه بارزی در افکار و رفتار شهید بهشتی بود که آدم را به این جمعبندی برساند که ایشان به افکار اینها متمایل است؟ یا صرفا به دلیل این موج عمومی که شما فرمودید گرایشی بوده به سمت جبهه ملی و افکار آنها؟
هاشمی: خیر، ما در اینجا بحثهای رسانهای و مواضع علنی و اینگونه موارد در جامعه را نمیگوییم بلکه به مذاکراتی که خودمان داشتیم، جلساتی که مینشستیم حرف میزدیم، حتی جلسات طلبگی استناد میکنیم. نظر من بیشتر آن محافل است. به نظرم حتی بعد از اینکه دکتر مصدق سقوط کرد و کارها دست دربار افتاد و به آن شکل درآمد، با مرحوم دکتر بهشتی، گذشته از انتقادی که نسبت به ملیون داشتیم که آنها در برخورد با آیتالله کاشانی و فداییان اسلام افراط کردند، ولی موضع سیاسی و عملی آنها را قبول داشتیم. ایشان همیشه بحث میکردند و از این حرکت و جنبش دفاع میکردند. البته جبهه ملی هم مبارزه را کمکم کنار گذاشت و هم خیلی نمایشی شده بود، تا آن آخرین اجتماعی که آنها علیه انقلاب سفید شاه در «جلالیه» داشتند بعد از آن دیگر کاری نکردند و بین حرفها هم تفکیک کردند. مثلا امام و طیف ما که پیرو ایشان بودیم رفتار شاه را آن موقع محکوم میکردیم، جبهه ملی شعارهای دیگری میداد مثلا میگفت «اصلاحات ارضی آری، دیکتاتوری شاه نه» و آن شش اصلی که شاه داشت و جزو مسایل مترقی آن زمان بود جبهه ملی آنها را قبول میکرد ولی میگفت دیکتاتوری شاه نباید همراهش باشد. یک حالت بینابینی گرفته بودند و بعد هم نتوانستند مبارزهشان را ادامه دهند و به خارج منتقل شدند. نهضت آزادی به این شکل نبود. نهضت آزادی در این میان مواضع خودش را کاملا حفظ کرد؛ هم مواضع مذهبیاش و هم سیاسیاش را. خود آقای دکتر بهشتی همه اینها را قبول و با آنها ارتباط داشتند. اصلا دانشگاه آن موقع ارتباطش با حوزه بیشتر از طریق آیتالله بهشتی بود و هنوز دیگران نرفته بودند. بعدا شهید دکتر باهنر و علامه مطهری بعد دیگرش بودند، سخنرانی میکردند و با انجمن مهندسین اسلامی نیز ارتباط محکمی داشتند که بعدا هم ادامه داشت. بعد از انقلاب هم همانها بودند که مجموعا در شورای انقلاب و جاهای دیگر با دولت آقای بازرگان همکاری میکردند. از آن مقطع به بعد باید تفکیکی قائل شد بین ارتباط ایشان با جبهه ملی، نهضت آزادی و حتی گروههای جمعه و آنهایی که مورد قبول بودند و معمولا در جلسات ما و آقای دکتر سامی و آقایان دیگر، رفت و آمد داشتند. مشترکاتمان بیشتر از جداییهایمان بود.
میثم محمدی: من آن موقع که شما اهمیت این تفکیک را گفتید میخواستم به داستان ارسال کتاب «سرگذشت فلسطین» برای مرحوم دکتر مصدق اشاره کنم که چقدر برایتان اهمیت داشت که ایشان ببینند و آن مرحوم هم تشویق و تایید کرده بودند. این مربوط به آن دورانی است که نیروهای مذهبی ارتباط و نزدیکی زیادی با نیروهای سیاسی و ملی در رسیدن به هدف مشترک داشتند. دورانی که ما تصور میکنیم آقای بهشتی، به عنوان نیروی مبارز علیه رژیم شاه، نیروهای ملی- مذهبی، به خصوص نهضت آزادی را تایید میکردند و به آنها نزدیک بودند. به طور کلی مثل اینکه همه شما روحانیون مبارز در آن دوران دارای چنین سلیقهای بودید اما چه میشود که با نزدیک شدن به امواج انقلاب و در حقیقت سقوط حکومت شاه و چشمانداز حکومت جدید، اختلافنظرها چنان بالا میگیرد که منجر به جدایی و کنار رفتن همراهان سابق در مبارزه میشود؟ آیا به تفاوت سلیقه مبنی بر اینکه ملی- مذهبیها و نهضت آزادی معتقد به این بودند که شاه باید سلطنت کند نه حکومت و به «اصلاحات گام به گام» و حفظ حاکمیت گذشته و به اصطلاح سلطنت شاه، نه حکومت او باور داشتند و نیروهای مذهبی و روحانیون سیاسی به سقوط بلاشرط شاه و تغییر رژیم سیاسی، باز میگردد؟
هاشمی: چه ارتباطی میان این بحث با دکتر مصدق و مساله سرگذشت فلسطین وجود دارد؟
میثم محمدی: به عنوان نمونه عرض کردم. تصور میکنم آن موقع شما آنقدر به نیروهای ملی نزدیک بودید که حتی علاقه داشتید کتابتان را بفرستید و دکتر مصدق ببینند، بدانند که شما به عنوان روحانی چنین حساسیتها و علقههایی دارید. این اتفاقی که با نزدیک شدن به انقلاب و سقوط رژیم کمرنگتر شده و جای خود را به تعیین صلاحیت برای زمامداری و مدیریت نظام جدید سیاسی میدهد. آیا این اتفاق افتاده است؟
هاشمی: از اول تا آخر و تا همین امروز هم دیدمان نسبت به اصل موضع دکتر مصدق و مبارزات جبهه ملی همیشه مثبت بوده است. مبارزه که شروع شد اینها کوتاه آمدند. در انقلاب هم محافظهکاری را انتخاب کردند. شاید یک مقدارش هم عقیدتی بود که این نحو مبارزه را قبول نداشتند. آنها هنوز قضیه آقای کاشانی برایشان زنده بود. از همان موقع وقتی که آقای کاشانی با آنها اختلاف پیدا کرد، روحانیت بیشتر طرف آقای کاشانی بودند؛ شخصیتهایی مثل آیتالله خوانساری، آیتالله صدر و بزرگان حوزه. من خیلی جوان بودم ولی وقتی که آقای کاشانی قم میآمد، قم متحول میشد. همه طلبهها جمع میشدیم میرفتیم استقبال ایشان. هر جا میرفت همراهش میرفتیم، در خانه مراجع و... اصلا ایشان برایمان یک قهرمان بود. فداییان هم همینطور نیروهای خیلی حماسهسازی بودند. با این اختلاف آن مسایلمان جدی شد، ولی مخالفت با دربار و سلطه دربار برایمان همیشه محترم بود. اما اینکه آن کتاب را خودم برای دکتر مصدق فرستاده باشم، یادم نیست. یک آقای شیخ مصطفی رهنما بود که زمانی حزب «وحدت مسلمین» را تاسیس کرده بود، فقط یک عضو داشت آن هم خودش بود. آدم جالبی است و فکر میکنم ایشان کتاب را به آقای مصدق داد. او اصلا مسالهاش، مساله فلسطین بود و خیلی به این مساله اهمیت میداد. کتابی هم نوشته بود. اولین کتابی هم که من از ایشان خواندم همان موقع آمار مسلمانهای جهان و جهان اسلام را نوشته بودند، مجلهای هم مرتب منتشر میکرد و هنوز هم گاهی منتشر میکند. بعد از انقلاب هم رفت سراغ مبارزه با بهاییها که مرکزشان در اسراییل بود. او با سفارت اردن رفیق بود، به خاطر همین مساله فلسطین با اکرم زعیتر که سفیر اردن بود هم رفیق بود، آقای اکرم زعیتر تعدادی از کتابهای فلسطین را با پول اتحادیه عرب خرید. گمان میکنم دو هزار نسخه از آن کتاب را خرید. او کتاب را نوشته بود به نام «القضیه الفلسطینیه». آن ترجمه، تحول بزرگی در مساله فلسطین بود. چون در ایران کسی اصلا مساله فلسطین را نمیدانست، یک کتاب کوچک ۵۰، ۶۰ صفحهای در ایران به نام «خطر جهود» بود و همه اطلاعات ما همان بود. آیتالله کاشانی و طرفدارانشان شعارهایی داده بودند اما اقدامی برای اطلاعرسانی صورت نگرفته بود. آن کتاب مهمترین اطلاعرسانی آن زمان بود البته هنوز هم آن کتاب طبق اسنادی که زعیتر جمع و خودش منتشر کرد، مهمترین است. شیخ مصطفی به خاطر علاقهای که داشت و با آنها مرتبط بود به آنجا میرفت و آقای اکرم زعیتر تعدادی از کتابهایی را که از ما خریده بود در اختیار ایشان گذاشت که در محافل روحانی و جاهایی که ایشان رفت و آمد دارد، بدهد. ایشان هم آدم شجاعی بود، هر جا میرفت پخش میکرد. (با اینکه این کتاب را رژیم ممنوع کرده بود) حتی برای دکتر مصدق در احمدآباد هم فرستاده یا خودش برده بود. به هر حال دکتر مصدق هم توسط همین آقای شیخ مصطفی چکی فرستاده بود، گمان میکنم ۳۰۰ نسخه خریده بود و داده بود به ایشان و رفقای دیگرش و گفته بود هدیه بدهید. برای دکتر مصدق این مساله خیلی مهم بود. در زمان دربار و شرایطی به آن شکل چنین کتابی منتشر شد؛ به خصوص مقدمهاش، متن دکتر مصدق است، مراجعه کنید.
علیرضا بهشتی: با دستخط ایشان؟
هاشمی: بله، در مورد مساله فلسطین همه ما متفقالقول بودیم. هنوز هم من فکر میکنم همین گونه است. اگر اختلافی بود بر سر این بود که با مقاومت و مسلحانه باید کار کنند یا با کارهایی که ابوعباس و بقیه میکنند و از این نوع اختلافات وجود دارد. من فکر میکنم مربوط به بعد از سال ۴۰ است. این کتاب سال ۴۰ به بعد منتشر شده است.
میثم محمدی: میخواستم به پاسخ این پرسش برسم که چرا روابط نزدیک روحانیون سیاسی و نیروهای سیاسی ملی و مذهبی و نهضت آزادی و حتی نیروهای چپ که تا پیش از پیروزی انقلاب بر اصول و اهداف روشنی مثل مساله فلسطین، اسراییل، مبارزه با دیکتاتوری شاه، تلاش برای آزادی و حاکمیت مردم تکیه داشت و به همین واسطه نیروهای مبارز را به هم نزدیک میکرد، با نزدیک شدن به پیروزی انقلاب و پس از تشکیل حکومت و به دست آوردن قدرت، کمرنگ شده و از بین میرود و قرابت پیشین به رقابت بدل میشود؟ نوعی بدبینی از جانب نیروهای مذهبی و روحانیون اسلامگرا به نیروهای سیاسی ملی- مذهبی و نهضت آزادی دیده میشود که بیشتر در مدیریت انقلاب و نظام سیاسی پس از آن خود را نشان میدهد. این سوال حالا برای نسل ما هست. نه اینکه صرفا یک سوال تاریخی باشد، یک سوال هویتی است که چطور میشود این انشقاق و جدایی را توضیح داد و نتایج بعدی آن را در آستانه انقلاب و بعد از آن تفسیر کرد؟
هاشمی: من مقداری برعکس شما به مساله نگاه میکنم و مطالب دیگری در ذهن شما هست را توضیح میدهم. قبلا که ما همکاری داشتیم انتقادمان به نهضت آزادی نبود بلکه به جبهه ملی بود. چون نهضت آزادی که سرانش تا آخر در زندان بودند، جبهه ملی در مبارزه کوتاه آمده بود. ولی در عین حال ارتباطمان محفوظ بود، من خودم همان سالهای داغ مبارزه، سال ۵۳، ۵۴، دو سفر به اروپا رفتم. آقای بنیصدر یکی از اعضای مهم جبهه ملی بود. من اصلا یکی از اهدافم این بود که بروم بین ایشان و نهضت آزادی و قطبزاده و دکتر حبیبی ائتلاف ایجاد کنم، اینها همه با هم اختلاف داشتند. دکتر حبیبی قهر کرده و رفته بود در جنوب فرانسه که در دعواها نباشد. قطبزاده و بنیصدر هم که مرتب علیه هم حرف میزدند. آقای یزدی که در آمریکا بود آنها هم با بنیصدر خیلی مخالف بودند. دانشجویان اسلامی اروپا و آمریکا هم همینطور. اختلاف عجیب و غریبی با هم داشتند، یکی از اهداف سفرم این بود که اینها را به گونهای در دایره انقلاب هماهنگ کنم. تا حدودی هم موفق شدم اما مدت زمان طولانی نماندم و کارم تمام شد و آمدم. اموالی از آقای تولیت در اختیار جمعی از نیروهای مبارز بود که برای انقلاب وقف شده بود. من هم جزو هیات مدیره بودم. مهندس بازرگان، دکتر احمد صدر حاج سیدجوادی، آقا سید احمد و خود تولیت و دکتر باهنر هم بودند. ما ارتباطمان با همه اینها در طول مبارزه همینگونه بود. وقتی هم که مبارزه پیروز شد باز خیلی به هم نزدیک بودیم. نهضت آزادی که تقریبا در متن بود برای اینکه ما شورای انقلاب تشکیل داده بودیم پیش از اینکه امام تعیین کند. ما خودمان آن سال آخر که خیلی احتیاج به هماهنگی بود، جمعی برای هدایت انقلاب درست کرده بودیم. امام با یک وضع مشخصی همان شورا را تایید کردند، منتها بعد قرار شد افراد خاصی اضافه کنیم که کردیم. در همان شورا خیلی از عناصر ملیگرا هم قبل از تایید امام بودند و هم بعد از آن. خیلیهایشان هم در شورای انقلاب بودند که امام تعیین کرده بودند. در دولت مهندس بازرگان اولین نخستوزیر را امام تعیین کردند.
اوایل انقلاب این قدر با هم نزدیک شده بودیم. آقای طالقانی جزو نهضت بود این طرف هم مبارزان انقلاب و روحانیت بودند. حتی وقتی دکتر سنجابی وزیر خارجه بود به دلیل اینکه با مهندس بازرگان و دوستانشان اختلاف داشتند و نهضت آزادی و جبهه ملی خیلی با هم درگیر بودند، قهر کرد و رفت. از بس که آنها غلبه داشتند و اینها در اقلیت بودند. امام من را از جبهه فرستادند، رفتم خانه دکتر سنجابی و پیغام امام را دادم که شما کنارهگیری نکن و استعفا نده. ما مشکلاتتان را حل میکنیم. همین آقای سلامتیان آن موقع همکار دکتر سنجابی بود. من رفتم منطقه نیاوران، هنوز آنجا را خوب نمیشناختم. به منزلشان رفتم، او که در راس و همه کاره بود به استقبالم آمد و بعد در جلسه نیز کارگردان جلسه بود، روابط اینطور بود. آیتالله پسندیده یا عضو جبهه ملی بود یا هوادار خیلی جدی آنها و مایل هم بودند امام در جناح اینها باشند. قبل از اینکه پیروز شویم یک اختلاف نظری بود. امام محکم ایستاده بودند و میگفتند شاه باید برود و نظام باید عوض بشود، رژیم عوض بشود، مهندس بازرگان سیاست گام به گام را مطرح میکردند. البته آن روزها این افکار فرعی که در کنار افکار امام مطرح میشد، رنگی نداشت و کسی گوش به حرف آنها نمیداد. در یک محیط محدود مثلا بر نیروهای دانشگاهی و بعضی سیاسیها تاثیر داشت. جامعه را امام به حرکت درآورده بود و روحانیت پیشتازی میکرد و موج به قدری بزرگ بود که چیزی در حد اختلافات جزیی، نمیتوانست مقابلش باشد.
پس میبینید که ما تا تشکیل دولت بازرگان، تشکیل «شورای انقلاب» و خیلی هم پیشتر با هم کار میکردیم، اختلافاتی هم داشتیم. از جمله موارد اختلافی که یادم میآید این بود: با اینکه تنها گروه مذهبی نسبتا مقبول حوزه علمیه همین نهضت آزادی بود، امام انتقاداتی به افکار مهندس بازرگان داشتند. همین کتاب «راه طی شده» که ایشان مطرح میکرد، سخنرانی ایشان در مورد بعثت که میخواست بعثت را یک حالت خودجوشی معرفی کند که انسان خودش به مقام نبوت میرسد و بالا میرود و به حدی میرسد که میتواند با خدا ارتباط برقرار کند، با دیدگاه همه متکلمین شیعه و سنی تفاوت داشت. همه میگفتند این یک گزینش الهی است. خداوند کسانی را که صلاحیت دارند، انتخاب میکند و تحت هدایت و وحی و... برمیگزیند. امام به این نکته مهندس بازرگان خیلی اعتراض داشتند، یک دفعه در یک جلسهای امام گفتند ما باید اول حسابمان را با اینها حل کنیم تا اختلاف نباشد و بعد وارد میدان شویم. روی مسایل عقیدتی و فکری امام این قدر تکیه داشتند، ولی به رغم همین اختلافات عقیدتی، امام احترام زیادی برای اینها قائل بودند، ما هم همینطور. اختلافاتمان هم آن موقع مثل حالا نبود که فوری با یک اختلاف عقیدتی، انگ سیاسی بزنیم و طرد کنیم و روی آن تاکید کنیم، آن موقع این حرفها نبود. اختلاف داخل حوزه هم بود، اوایل یک موجی وارد شد و دیگر بیرون رفتند، آیتالله شریعتمداری که حساس شده بود، یک اختلافاتی بود، اما اختلافات تحمل میشد، حتی در عقاید. در حوزه، بحث جدی در مورد مسایل فکری و عقیدتی با هم داشتیم. الان بد شده است، الان آن فضای محققانهای که در گذشته بود و همدیگر را تحمل میکردیم، نیست، فوری طرد میکنند: ضد ولایت، ضد انقلاب. این حرفها آن موقع خیلی کم بود. البته یک دلیلش این بود که انزوا وجود داشت و نیازی نبود که انزوای دومی درست شود. میراثی هم نبود که تقسیم کنند، فقط یک تلاش بود. بنابراین اینگونه اختلافات، ما را تا پیروزی انقلاب از هم جدا نکرده بود.
برای آقای بنیصدر شرایطی فراهم شد که آرای جامعه را برد، واقعا آقای دکتر حبیبی و دیگران را حسابی شکست داد. حتی امام حاضر نشدند که نامزدی ریاستجمهوری دکتر بهشتی را بپذیرند، میدانستند به جای او بنیصدر میآید. خود ما بنیصدر را، وقتی که در «شورای انقلاب» نبود و نهضت آزادی قدرت داشت و او را تحویل نمیگرفت، آوردیم برای «شورای انقلاب». خیلی غریب و گوشهگیر و منزوی بود، واقعا با همه اعتمادها، ایشان جان گرفت و به میدان آمد. یک وقتی در همان سال ۵۰ به فکر افتادیم که دوباره یک حزب نیرومندی درست کنیم جلسهای هم برای این منظور تشکیل دادیم. نظر غالب این شد که اینها الان دارند مبارزه میکنند نباید ما یک حزب درست کنیم و در مقابل اینها قرار بگیریم، بلکه همینها را تقویت کنیم. هر کسی میخواهد به همینها کمک کند چون خیلی خوب جهاد میکردند. باز با آنها هم این اختلافات نبود، البته آنها خشن بودند. ما تحمل داشتیم، وقتی اختلافات ایدئولوژیک پیش آمد آنها مرتد شدند و تغییر ایدئولوژی دادند. به همین اکتفا نمیکردند، ما دیگر این را تحمل نمیکردیم چون یک دفعه ایدئولوژی خودشان را مارکسیستی کردند از نظر ما مرتد شدند. اضافه بر کمونیسم بودنشان مرتد هم تلقی شدند. آن مرحله داغی شد، لذا با آنها پیش از انقلاب هم خشن شدیم، بعد از انقلاب هم آنها دست به سلاح بردند و کارهای خیلی بدی کردند، همه شخصیتها را ترور کردند. گروههای منشعب از اینها مثل «فرقان» به وجود آمد و حادثه انفجار دفتر حزب «جمهوری اسلامی» که فاجعه کمی نبود. سوءقصد به جان ائمه جمعه، بزرگانی که بسیج کننده جامعه بودند. آنها حسابی ایستادند، یعنی براندازی جدی را شروع کردند. نیروها و اطلاعات زیادی هم داشتند. همه جای کشور حضور داشتند، چون اینها قبلا وصله تن ما و در همه زندگی ما بودند. شرایط دیگران با اینها فرق میکرد، با دیگران این حالت دوری پیش نیامده بود و هنوز هم پیش نیامده است.
علیرضا بهشتی: شایبهای هم هست که هم مورخان رسمی و هم مورخان خارج کشور میخواهند وجود داشته باشد و آن اینکه هر کدام به زبانی میخواهند بگویند که اگر روحانیون آمدند و به نیروهای سیاسی نزدیک شدند به صورت ابزاری به آنها نگاه یا فکر میکردند که چون خودشان کشورداری بلد نیستند، بنابراین از نیروها استفاده کنند و بعد که یاد گرفتند فکر کردند که دیگر لازم نیست که آنها باشند. من خودم با سوابقی که در ذهنم است، گمان میکنم نحوه حضور روحانیان مبارز اصلا با این استفاده ابزاری سازگار نیست، ولی مورخانی هستند که میخواهند بگویند به نیروهای ملی به صورت یک پل نگاه میشد و نه بیشتر. آنها هم که خارج کشور هستند و دارند تاریخ انقلاب را مینویسند، همین را میگویند. من به ذهنم نمیآید که یک چنین مسالهای بوده باشد، ولی به نظر میرسد که اختلاف بعد از آن بر سر شیوه اداره کشور و شیوه پیشبرد اهداف انقلاب یا آرمانهای انقلاب بوده است. هر چند وقتی که ما به سالهای ۶۰ و ۶۱ میرسیم وارد یک فاز جدیدی میشویم. شاید بشود این مساله را مطرح کرد که سالهای ۶۰ و ۶۱ به دلیل جو ملتهب و ترورهای کوری که در خیابان انجام میشد و نیز ترور شخصیتها، یک نوع صفبندی شد که هر دو طرف طوری مقابل هم ایستادند که این وسط تر و خشک با هم سوزانده شد. شما با این تفسیر موافقید؟
هاشمی: با کلیت آن بله. میشود چنین چیزی گفت، اما اینکه هدف این بود یا نبود را نمیشود گفت. پس از مشروطه و بعد از شهریور ۲۰ تعداد زیادی گروه خلق شد و مبارزه کردند. تنها گروه جبهه ملی بود که توانست به قدرت برسد، بقیه وقتی جبهه ملی شکست خورد متفرق شدند. گروههای کوچکی بودند که جای وسیعی در جامعه نداشتند. یعنی بعد از شکست جبهه ملی، آنچنان خفقان شده بود که اینها پناهی نداشتند. وقتی نهضت روحانیت آغاز شد برای آنها مهم بود که نهضتی به این صورت ایجاد شده، آنها هم در پناهش میتوانستند کارهای بیشتری کنند. نهضت روحانیت که آغاز شد اینگونه نبود که قدرتی دستمان باشد، فقط مقداری افکار عمومی را داشتیم. ما هم تمایل داشتیم تا با اینها کار کنیم. آنها ابزار و تشکیلات و حتی بعضیها در خارج رادیو داشتند و ما هم به دنبال آن بودیم تا با هر کسی که فضا و ارگانی داشت و نیروهای مخالف شاه و دربار بود، همکاری داشته باشیم. در آن زمان هیچ وقت فکر نمیکردیم که به این زودی پیروز میشویم. در سالهای بین ۵۰ تا ۵۶، تقریبا یأس همه را فرا گرفته بود، یک حالت انفعال ایجاد شده بود و گروهها بر سر مسایل داخلی به جان همدیگر افتاده بودند، اما اینکه ابزاری باشد، طبیعی است هر طرفی که آیندهای برای خودش میدید فکر میکرد باید از طرف دیگر هم استفاده کند، چون هیچکس خودش را مطلق نمیدید. اما نهضت امام خیلی مطلق شد، یعنی به گونهای بزرگ شد که همه ایران را فرا گرفت. اما در تظاهرات میلیونی خیابانهای تهران بعضی از پلاکاردها بالا میرفت که تعدادی دور و بر آن شعارهای دیگری میدادند. جامعه مثل یک دریای عظیمی در حال حرکت بود. آن موقع نگاه ما به اینها اینگونه بود که همکاران دوره مبارزاتمان هستند و باید با آنها کار کنیم، ولی نگاه آنها اینطور نبود. ما در زندان بحثهایی میکردیم که در بیرون پخش نمیشد. در زندان بیشتر به مسایل دقیق میشدیم و بحث میکردیم. گروههای مقابلمان دو، سه نوع بحث داشتند یا اعتقادی یا مارکسیست بودند، ملیگراها بحث زیادی نداشتند. مارکسیستها ما را خرده بورژوا میدانستند؛ ذات تقسیمبندی آنها آن موقع اینطوری بود که میگفتند روحانیت به قشر بازار وابستگی دارد و خودشان به قشر عظیم کارگر، محروم و مستضعف متکی هستند و اینها بدنه جامعه هستند و اعتقاد داشتند، آینده از آن آنهاست. ما به آنها میگفتیم که اشتباه میکنند، برای ما بازار و غیر بازار فرقی ندارد بلکه ما به اسلام متکی هستیم و اسلام هم در تمام این طبقات وجود دارد. کارگرها نیز از لحاظ اسلامی قویتر بوده و بیشتر با ما میجوشند. نمونهاش اینکه شما هر کجا در قشر کارگر رفتید تا کاری انجام دهید حتی به کارخانهها هم راهتان ندادند و بیرونتان میکنند. ولی ما (مبارزین اسلامی) را روی دست برای سخنرانی میبرند، از راههای دور میآیند تا پای صحبتهای ما بنشینند. ولی پای صحبتهای شما فقط یک عده عضو حزب مینشینند. ما روی آنها به عنوان ابزار حساب نمیکردیم، اهمیتی هم نمیدادیم. فکر میکردیم که اینها جزو نیروهای تلاشگر و مبارز هستند و در افکار عمومی و انقلاب سهمی داشتند و باید باشند و همکاری کنند. آقای طالقانی که بیشتر تلاش میکرد. حقیقتا به عنوان ابزار به آنها نگاه نمیکردیم. آنها در موقع مبارزه میگفتند که روحانیت جاده را صاف میکند ولی این ما هستیم که برای حکومت برنامه داریم. بحثها بر سر احکام اسلامی که میشد، میگفتند شما با حکمها میخواهید چه کار کنید. بانکداری را میخواهید چه کار کنید. شما نمیتوانید مساله ربا را حل کنید. سر مساله زمین و... بحث داشتند. میگفتند قشر زنها را نمیتوانید با خودتان همراه کنید. بنابراین اینها میگفتند افکار عمومی جامعه در نهایت با ماست و روحانیت هم میتواند کمک خوبی بکند. هر دو طرف نگاه ابزاری به هم داشتند ولی برای ما آنها به عنوان ابزار کار نبودند، بلکه در دوران مبارزه کمک بودند.
محبوبه بهشتی: شما در مصاحبههای قبلی فرموده بودید که شهید بهشتی تمایلی به پرخاشگری در امور نهضت و مبارزه نداشتند و به جای آن به نیروسازی بیشتر اهمیت میدادند. حتی به این اشاره کرده بودید که شاید شهید بهشتی به نیروسازی قبل از مبارزه اعتقاد داشتند ولی جنابعالی و آیتالله خامنهای به نیروسازی حین مبارزه اعتقاد داشتید. سوال من به تفاوت این دو دیدگاه تکیه دارد و میخواهم از شما بپرسم تفاوت این دو دیدگاه آن موقع چطور خودش را نشان داد. در نگاه اول به نظر میرسد که حرکت شهید بهشتی یک حرکت کند و آرام ولی شاید تاثیرگذارتر بود. چون نیروهایی که در مقطع خاصی بسیج میشوند با نیروهایی که برای مدت زمان طولانی تربیت میشوند و قرار است بازدهی آنها در سالهای دورتری صورت گیرد با هم متفاوتاند و رفتارهایی هم که از خودشان بروز میدهند متفاوت است. با توجه به کارنامه انقلاب بعد از ۳۳ سال و همچنین شرایط قبل از انقلاب و زمان مبارزه، تفاوت این دو دیدگاه چطور مشخص میشود؟
هاشمی: بله اوایل که وارد مبارزه شدیم این دو نظر بود. همینطور که شما میگویید شهید بهشتی عمیقتر به مساله نگاه میکردند، میگفتند ما باید کادرسازی کنیم، الان آمادگی حکومت نداریم و نمیتوانیم مبارزه را عمیقتر کنیم. همین مواردی که شما گفتید ایشان با یک منطق وسیعتری میگفتند. نظر ما این بود که اگر مبارزه نکنیم کادرسازی هم نمیکنیم برای آنکه ما در این فضا متوجه میشویم که کادر لازم داریم و این دو با هم منافاتی ندارد و امکانپذیر است که عدهای در عمل و در جامعه به کادرسازی بپردازند. ما که نمیخواهیم فقط تهاجم کنیم. اعتراضات امام به رژیم کاملا شروع شده بود و ما در همان فضا اعتراضات را ادامه میدهیم، سخنرانی میکنیم، بیانیه میدهیم، عموما ابزارمان بیانیه و منبر بود. نوشتهها و مقالات را که محدود کرده بودند. بالاخره این حرف از نظر بعضیها به این معنی بود که الان مبارزه را متوقف کنیم و برویم آن کار کادرسازی را انجام بدهیم. نقطه عطفش این مساله است که آقای بهشتی نمیگفتند مبارزه را متوقف کنیم. امثال آیتالله شریعتمداری و رفقای ایشان که در «مکتب اسلام» بودند این را میخواستند و اول قبول نمیکردند ولی نهایتا آنها هم به همین مطلب رسیدند. آقای قائمی که در آبادان انسان موفقی بود (رژیم هم به او به دلیل اینکه میتوانست کارگران نفت را در آنجا آرام نگه دارد احتیاج داشت. چون که نهضتهای کارگری خطرناک بود، تودهایها و کمونیستها آنجا نفوذ زیادی داشتند. بنابراین به او خیلی احترام میگذاشتند) یک فضای خوبی آنجا درست کرده بود و امثال ما در ماه رمضان و محرم در آنجا برای سخنرانی منبر میرفتیم و «ساواک» کمتر متعرض میشد. با دوستانی که آنجا بودند از قبیل آقای مکی و آقای مکارم و آقای حجتی و... یک مجموعه شده بودیم. آنجا یکی از اختلافاتمان این بود؛ به خاطر اینکه رفتار آیتالله شریعتمداری با رژیم آرام بود آنها هم میخواستند همین کار را انجام دهند. ما آنجا منتقد بودیم، میگفتیم آیتالله شریعتمداری دارد به مبارزه آسیب میزند و دلایلی میآوردیم که آیتالله شریعتمداری «دارالتبلیغ» دارد که برای کارهای سازندگی بود. آیات، حججالاسلام والمسلمین مکارم، آقای سبحانی، آقای جزایری، آقای نوری همدانی، همین افراد با پول بازاریهای محافظهکار و نسبتا مبارز «مکتب اسلام» را اداره میکردند. آنجا بحث داغ شد. ما میگفتیم آیتالله شریعتمداری نمیخواهند مبارزه کنند. پایگاه دارالتبلیغشان پایگاه سکوت است و اینها همه بهانه است اما آنها قبول نداشتند و میگفتند این جور که شما میگویید نیست. قرار شد بیایند تهران و ما یک جلسه با آنها در خدمت آیتالله شریعتمداری باشیم. در سفری که آمدند خانه مرحوم آقای دوانی جلسه را گذاشتند. من رفتم و تنها بودم و آنها به عنوان مستمع میخواستند قضاوت کنند. بحث ما با آیتالله شریعتمداری بود. من به ایشان گفتم شما همراه ما آمدید و مبارزه را آغاز کردید و کار را خیلی پیش بردید. در انجمنها ظرف سه ماه موفق شدید چون با هم متحد بودیم و دولت را شکست دادیم ولی اینجا اختلاف کردید و مواردی پیش آمد. من اعتراض داشتم به ایشان، البته آن موقع ذهنم آمادهتر بود، همه اسناد دستمان بود. ایشان میگفت نه این جوری نیست، بالاخره من چون سند بیشتری داشتم آیتالله شریعتمداری داغ شد و آخرین جمله را گفت. گفت اگر امروز در این حرم بیایند و علم کفر بلند کنند ما هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم. من به آقایان گفتم که ما همین را میخواستیم به شما بگوییم. امروز و در این مقطع، آیتالله شریعتمداری نمیخواهد مبارزه کند و جلسه همین جا ختم شد. آقایان که دیگر چیزی نداشتند بگویند کمکم موضعشان را عوض کردند.
شهید بهشتی اینطوری نبود، ایشان در متن مبارزه بود. ایشان را از قم به تهران تبعید کردند که در حوزه تاثیر نگذارد. تاثیر ایشان خیلی زیاد بود و در محافل خیلی قوی عمل میکردند. دوستان ایشان میگفتند که در اینجا اجازه نمیدهند از شخصیت ایشان استفاده شود و یک بهانهای درست کردند که ایشان را به خارج از ایران بفرستند. رژیم حاضر نمیشد که ایشان به آلمان بروند چون آنجا یک پاتوقی بود. بعد آیتالله خوانساری را واسطه کردند و ایشان مساله را حل کرد و آقای بهشتی رفتند. من میخواستم بگویم که روش شهید بهشتی از نوعی بود که میگفت باید مبارزه کنیم ولی اولویت را به نیروسازی بدهیم و تهاجم دیگر اصالتی ندارد ولی ما داغتر بودیم. اما مشترکاتمان آنقدر زیاد بود که اینگونه تفکرات تاثیری در همکاریمان نداشت، تا اینکه ایشان به آلمان رفتند، آنجا هم کارهای مهم و اساسی با دانشجویان داشتند.
وقتی که ایشان از آلمان برگشتند، مبارزه وسعت پیدا کرده و به خاطر حضور نیروهای مسلح، سخت و حسابی داغ شده بود. کمیته مشترک و همینطور سختگیریهای دولت نیز ادامه داشت. از طرف دیگر شهادتطلبیها بود و ما هم در حال تاسیس مدرسه «رفاه» بودیم. ایشان هنوز نیامده بود که ما مدرسه «رفاه» را تاسیس کردیم و صندوق رفاه را برای پشتیبانی مالی و فکری مبارزه تشکیل دادیم. آقای بهشتی که آمدند نقطه مشترک همکاری ما و ایشان مدرسه رفاه شد و ایشان این مساله را برای کارهای فرهنگی، ساختن جوانان و آموزش و پرورش که آقایان باهنر و گلزاده غفوری هم بودند، خیلی عمیق دید و قرار شد آقای بهشتی با آنها همکاری کنند برای اینکه ایشان خیلی عمیقتر از آنها برای کتب اسلامی و درسی مدارس و دانشگاهها کمک میکردند. ایشان بیشتر از ما برای قشر دانشگاهی وقت میگذاشت. ما بیشتر در سخنرانیها و جلسات هفتگی کار میکردیم. ایشان از ما سابقه فرهنگی و آموزشی بیشتری داشت و کار در مدرسه رفاه را میپسندید. ارتباطمان حمایتی بود، همه به این نقطه رسیده بودیم که باید هم در بعد فرهنگی و هم کادرسازی مبارزه کنیم و نباید میدان را خالی کنیم. آقای بهشتی به این مقدار راضی بودند و لذا گاهی هم کمیته ایشان را احضار میکردند و گویا یکبار هم بازداشت کردند. بعد تقسیم کار کردیم گفتیم بخشی از مسایل بر عهده من و آیتالله خامنهای و مسایل دیگر برعهده شما و شهید باهنر باشد. ضمن اینکه ما کارهای مشترک هم داشتیم.
علیرضا بهشتی: میخواستم بپرسم که شما آقای بهشتی قبل از آلمان و بعد از آلمان را متفاوت دیدید؟
هاشمی: نه، آقای بهشتی خیلی جدی بودند. نگذاشتند ایشان در ایران کار کند و با همان نگاه به آلمان رفت. در اوایل که ایشان نرفته بود و در میدان بود، مبارزه خیلی شدید بود. ایشان که به آلمان رفت مبارزه دچار یک رخوتی شد؛ یعنی بعد از ۱۵ خرداد در حدود پنج، شش سال مبارزه خیلی آرام شد. ایشان وقتی برگشت مبارزه به یک شکل و نوع دیگری داغ شده بود و ایشان هم در متن مبارزه بود، اما با یک تفاوت رفتاری.
محبوبه بهشتی: فقط اینجا یک سوال فرعی راجع به نیروسازی مطرح است. در طول دوران مبارزه، به خصوص وقتی مبارزه شدت پیدا میکند، تغییر حکومت مدنظر شما و دیگر انقلابیون بوده است و شما نمیتوانستید با حکومت وقت آن موقع کنار بیایید و به دنبال تغییر حکومت بودید. طبعا با توجه به پاسخی که شما فرمودید شهید بهشتی هم به دنبال همین بوده است. سوال من این است که آیا این نیروسازیها برای جایگزینی نهادهای حکومت وقت بوده است؟ وقتی که ما بخواهیم حکومتی را از بین ببریم و حکومت جدیدی را به جای آن جایگزین کنیم باید ساختارهایی را از پیش تعیین و نیرو برای آن تربیت کرده باشیم. آیا نیروسازی به این صورت جزیی در ذهن شما و شهید بهشتی و دکتر باهنر و آیتالله خامنهای وجود داشته که برای ساختارهای فعلی حکومت جایگزین پیدا کنید یا به طور کلی تربیت یکسری نیروهای متعهد و متخصص مدنظرتان بوده است؟
هاشمی: من از ذهن آقای بهشتی خبر نداشتم، شاید ایشان آمادهسازی نیروها را برای حکومت در نظر داشتند. اما ذهن ابتدایی ما در مبارزه این بود که انحرافات رژیم را اصلاح کنیم و این اصلاح روبنای کار ما بود. البته عقاید جای خودش را داشت. شاه هم ادعای تشیع و اخلاص میکرد. اولین مبارزه با این موارد که بتوانیم جلوی مفاسد و خلاف شرع را بگیریم شروع شد. ما به این فکر نمیکردیم که به این زودیها حکومت شاه ساقط شود و ما مسوولیت حکومت را برعهده خواهیم گرفت و باید خودمان را آماده کنیم. در دو سال آخر این تفکر جدی شده بود. امام صریحا گفتند که ما قانون اساسی و حکومت مشروطه را قبول داریم و شاه باید به وظایف خودش عمل کند. این مطالب در اظهارات امام مکرراست و الان هم در اسناد وجود دارد. وقتی که در محاکمه و بازجویی از ما سوال میکردند، ما هم در محاکمهمان همین را میگفتیم. مهندس بازرگان هم همین را میگفتند و شاید جبهه ملی نیز در مبارزاتشان همین نظر را داشتند و میگفتند باید در مجلس انتخابات باشد. شاید ذهن آقای بهشتی این بوده که برای زمانی که کادر لازم داریم، نیرو تربیت شود. ما برای همین کارهای عادیمان نیاز به نیروهای کیفی و متخصص داشتیم و با یک جمعیت عادی و غیرمتخصص نمیتوانستیم کارهای اصولی انجام دهیم. میخواستیم دانشگاه را اداره کنیم و برای هر کاری احتیاج به کادر داشتیم و حتی اصلاح حوزه هم یکی از شعارهایمان بود.
آقای بهشتی وقتی که برگشتند تاکید زیادی داشتند در تشکیل دادن حزب برای انجام دادن همین اهداف. نظر ما نیز همین بود و همه روی اصل حزب تاکید داشتیم. من که بازداشت شدم و رفتم زندان، در آن سه سالی که زندان بودم با آقای بهشتی بحثهای محفلی و رو در رو نداشتیم. خبرها در زندان توسط کسی که به زندان میآمد، به ما میرسید و کسی که از زندان میرفت خبرهای داخل زندان را به بیرون میبرد. ما در زندان بحثهای جدی میکردیم، جمع خوبی بودیم و مسایل اصولی را در آنجا بحث میکردیم. چهرههای اصلی مبارزه هم آنجا بودند مثل آقایان منتظری، ربانی شیرازی، لاهوتی، طالقانی، مهدوی کنی و جمعی دیگر از غیر روحانیون هم بودند. فضای بحث آزادی داشتیم، بحثهای اساسی هم در داخل زندان بود و مطالب را به همدیگر منتقل میکردیم. آن دو، سه سال آخر وقتی با فشار آمریکا بر رژیم، فضای باز سیاسی مطرح شد در بیرون همه دیگر به این نتیجه رسیده بودند که وضع برای حکومت یا به حالت دیکتاتوری برمیگردد که آمریکا نمیگذارد یا وضع بهتر میشود. در زندان هم آخر سال ۵۵ و اوایل سال ۵۶، ما هم به این نتیجه رسیده بودیم. بحثها رفته بود به سمت اینکه ما میتوانیم با اسلام حکومت را اداره بکنیم یا نمیتوانیم. خب، این بحث مهمی در زندان بود و در بیرون هم این بحثها با آقای شریعتی و آقای باهنر و آقای خامنهای و... شروع شده بود. سر این موضوع جلساتی داشتیم. ولی به هر حال کادرسازی مورد اتفاق بود که برای مبارزه لازم است اما هیچکس فکر نمیکرد به این زودی این حکومت ساقط میشود. فکر میکردیم برای کادرسازی وقت داریم و کمکم درست میشود.
منبع: روزنامه شرق
روزنامه اعتماد، سید مهدی دزفولی: دکتر سید علیرضا بهشتی با اینکه از اعضای حزب جمهوری اسلامی نبوده است اما به واسطه رابطه پدر و فرزندی با آیتالله بهشتی، نکات و سخنان فراوانی درباره دیدگاههای ایشان پیرامون تاسیس حزب جمهوری اسلامی دارد؛ نکاتی که شاید تا به حال خیلی به آن پرداخته نشده است. به همین مناسبت با ایشان به گفتوگو نشستیم تا نظرات شهید بهشتی درباره تشکیل حزب جمهوری اسلامی و ضرورت آن را بررسی کنیم.
***
حزب جمهوری اسلامی توسط علمای سطح اول تأسیس شد که حمایت امام را هم داشتند. از آنجا که فقه رایج در حوزه بیشتر حول مسائل فردی است، تشکیل حزب جمهوری اسلامی از سوی روحانیون و علما چگونه تبیین میشد؟
بحث را از اینجا آغاز کنیم که آقای بهشتی ضرورت تحزب را چطور با دیدگاههای دینی درآمیخته است؟ آقای بهشتی از اسلام و دین چه میفهمید؟ ایشان معتقد بود که اسلام آیین زندگی است؛ یعنی صرفاً به یکسری دستورات خاص فردی، محدود و منتهی نمیشود، بلکه راه زندگی و شیوه زیستن است. در الگوی زیستی اینطور نیست که فرد بتواند رفتارهایش را در یک خلأ شکل دهد. طبیعی است که هم از جامعه تأثیر میگیرد و هم بر آن تأثیر میگذارد. تفاوت جریان نواندیشی دینی با اسلامگرایان سنتی (حتی بخشی از آنان که به اسلام سیاسی اعتقاد دارند) این است که نواندیشی دینی در مورد اجتماع، فهم عمیقتر و گستردهتری دارد؛ یعنی میفهمد که نهادهای اجتماعی چیستند و چه تأثیری بر زندگی انسان دارند. میداند که فرد در خلأ زندگی نمیکند و اگر بخواهد مسلمان باشد و مسلمانی را تجربه کند، حداقل بسترهای جامعه نباید مانع زیست مسلمانی او باشند. اگر این فهم را داشته باشیم و در این نگاه به دین (دین به منزله آیین زندگی و الگوی زیستی) به ساختار اجتماعی توجه داشته باشیم، طبیعی است به این مسئله برمیخوریم که در این ماجرا اصالت با فرد است یا با جمع یا چیزی غیر از این؟ آقای بهشتی هم پیش و هم پس از انقلاب بهطور مفصل در مورد این مسئله بحث کرده بود. اعتقادش بهطور خلاصه این است که ما به اصالت آمیخته فرد و جمع اعتقاد داریم. در این صورت دین میتواند راهنمایی باشد تا نهادهای اجتماعی بتوانند بستر لازم را برای رشد انسانها فراهم کنند، اما در رشد انسانها اجباری در کار نیست.
این نقل معروفی است از شهید بهشتی که گفتهاند حزب معبد من است. چرا ایشان درباره حزب چنین دیدگاهی داشتند؟
اولا باید دقت کنیم آقای بهشتی گفتند حزب معبد من است و نه معبود من! چون حزب را ابزاری برای ساخته شدن و ساختن میدانست. این مهم است که ایشان حزب را ابزار میبیند نه هدف، اما ابزاری که باید با هدف خودش سازگاری داشته باشد. طبیعتا رسیدن به قدرت جزو برنامههای هر حزبی محسوب میشود وگرنه معنی ندارد حزبی بخواهد فعالیتهای سیاسی صرف انجام دهد. اما شما میبینید حزب جمهوری اسلامی در زمان تاسیس و بعد از آن از افرادی حمایت کرده است که آنها اساسا از اعضای حزب نیز نبودهاند. مثلا در ماجرای انتخاب شهید رجایی به عنوان نخستوزیر، حزب از ایشان حمایت کرد، با این که شهید رجایی عضو حزب جمهوری اسلامی نبود. این نکته قابل توجهی است.
یکی از دلایلی که شهید بهشتی برای تاسیس حزب جمهوری اسلامی بیان میکنند این است که سابقه نهضت آزادی را دیده بودند که آنها چون قرار نبوده ایدئولوژی اسلامی را در حزبشان به عنوان رکن رکین قرار دهند با آنها ادامه فعالیت نمیدهند و یا ظاهرا وقتی سرنوشت سازمان مجاهدین خلق را میبینند که به آن وضع در سال ۵۴ دچار شدند به این فکر میافتند که حزبی را تاسیس کنند. خواسته ایشان از تشکیل حزب چه بود؟
شهید بهشتی در مورد نهضت آزادی گفتهاند که من دیدم قرار نیست ایدئولوژی اسلامی در آن حزب مطرح باشد. البته ایشان در عین حال بارها و بارها درباره اعضای نهضت آزادی تأکید داشتند که آنها افرادی فعال و متدین هستند و در تدین آنها شک نداشتند. اما به همان دلیلی که شما اشاره کردید ایشان دیگر به همکاری با نهضت آزادی ادامه نمیدهد. آقای بهشتی نزدیک سی و چند سال فعالیت در عرصه اجتماعی و سیاسی دارد و نه تنها حضور دارد بلکه ناظر دقیقی هم هست. پس از شهریور ۲۰ حضور داشته و نظارهگر دقیقی بوده است، در متن حوادث ملی شدن صنعت نفت بوده و پس از آن شاهد وقایع مرداد ۳۲ و خرداد ۴۲ نیز بوده و علل موفقیت و عدم موفقیت این جریانها را بررسی کرده بود. ایشان یکی از علل عدم موفقیت این حرکتها را در عدم انسجام آنها میبیند و شاید دلیل دیگر را این میداند که از اسلام به عنوان اندیشهای که بتواند منبع الهامبخش برای تنظیم نظامات اجتماعی باشد استفاده نمیشود. در سال ۵۴ کودتای ایدئولوژیک درون سازمان مجاهدین خلق شکل میگیرد. هرچند ایشان در مورد صداقت بنیانگذاران آن سازمان شک ندارد، اما درباره ایدئولوژی آنها نقد دارد. شهید بهشتی چون انسانی واقعبین است و میداند که حرکتهای اجتماعی خالی از اشکال نیستند، اما به هر حال بعد از وقایع سال ۵۴، مانند بسیاری دیگر از حامیان و همراهان سازمان، نسبت به جهتگیریهای آنها دیدی منفی پیدا میکند. ایشان در همان ایام ارتباطهایی را با هیاتهای موتلفه اسلامی داشت و پس از آن با اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان اروپا که همه اینها در دیدگاه و نظرات آقای بهشتی تاثیرگذار است.
ایشان در همان ماههای قبل از آغاز حرکت انقلاب با جمعی از دوستانشان تصمیم میگیرد تشکیلاتی با محوریت اسلام تشکیل دهد. آن جمع با توجه به شرایط آن زمان نگران بود که این گروه لو برود و ساواک برای آنها ایجاد مزاحمت کند. برای همین تصمیم میگیرند که افراد بنیانگذار برای دستگیری آماده باشد و سپس افراد بعدی فعالیت زیرزمینی داشته باشد. اما اتفاقات آنقدر شتاب میگیرد که منجر به پیروزی انقلاب میشود و شبکههای اجتماعی گستردهای در جامعه آرام آرام شکل میگیرد تا در نهایت ۲۹ بهمن ۱۳۵۷ تاسیس حزب جمهوری اسلامی رسما اعلام میشود.
قرار بود حزب جمهوری اسلامی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی تشکیل شود؟
در سالهای ۵۶ و ۵۷ به علت سیاستهای حقوق بشر کارتر، فضا مقداری عوض شده بود. بنا شد که از این فضا استفاده کنند و یک حزب تأسیس شود. قرار بود ۴۰ نفر بیانیه تاسیس حزب را امضا و خود را آماده کنند، چراکه ممکن بود دستگیر شوند. سپس گروه دیگری خود را آماده کنند که اگر این ۴۰ نفر دستگیر شدند، اینها بدون اینکه هویتشان آشکار شود فعالیت حزب را ادامه دهند. البته این قراری بود که بین آقایان گذاشته شده بود. تا اینکه به ماجرای روز عید فطر در قیطریه و اوج گرفتن ماجرای انقلاب میرسیم. در سال ۵۷ با اینکه آقای بهشتی ممنوعالخروج بود، اما توانست به بهانه زایمان خواهرم از ساواک اجازه بگیرد و کشور را ترک کند که ما هم بعداً به ایشان پیوستیم.
از اردیبهشت ۵۷ تا یکی دو روز اول ماه مبارک رمضان (نیمه مرداد) آن سال ما در خارج از کشور بودیم. آقای بهشتی به آمریکا رفتند و قرار بود اختلاف نظرهای بین گروهها از بین برود. در آن زمان آقای بهشتی به فکر این بودند که از بین دانشجویان انجمن اسلامی اروپا و آمریکا چه افرادی میتوانند به تشکیل این حزب کمک کنند. در دفتر یادداشتشان دیدیم که نوشته بودند فلان شخص چنین خصوصیات و تواناییهایی دارد و این نقاط ضعف را هم دارد. معلوم بود که ایشان در حال ارزیابی افراد است. نکته دیگر نقش تجربه و حضور مؤثر آقای بهشتی در شکلگیری اتحادیه انجمنهای اسلامی در اروپا و همچنین در آمریکاست. من از نقش آقای بهشتی در شکلگیری اتحادیه انجمنهای اسلامی در آمریکا اطلاع نداشتم و این را اخیراً شنیدم. آقای محمد هاشمی که مسئول تشکیلات آن انجمن بود به بنده گفت که ما در سال ۴۸ نامهای به آقای بهشتی در آلمان نوشتیم و گفتیم که ما در آمریکا انجمن و تشکیلاتی نداریم. ایشان چند نفر را معرفی کردند و ما فعالیت اتحادیه را آغاز کردیم؛ دکتر یزدی، مرحوم چمران و دو نفر دیگر که الان اسامی آنان را به خاطر ندارم. کم کم این تعداد به ۱۸ نفر میرسد و اتحادیه انجمنهای اسلامی در آمریکا اعلام موجودیت میکند؛ بنابراین آقای بهشتی تجربه اینچنینی درباره تشکیلات دارند. افزون بر این تجربیات، خصوصیات شخصیتی آقای بهشتی مانند منظم بودن و داشتن برنامهریزی هم به ایشان کمک میکرد. انصافاً اگر به تجربه زندگی اجتماعی آقای بهشتی نگاه کنیم، میبینیم که ایشان از معدود روحانیونی است که تجربه کار جمعی دارند.
ایشان در سالهای ۴۰ و ۴۱ یک حلقه بسته پژوهشی داشتند که در آن زمان کار عجیبی بود. این حلقه پژوهشی در مورد حکومت اسلامی مطالعه میکردند. فیشبرداری انجام میشد. هر دو نفر بایستی روی یک منبع کار میکردند و گزارش میدادند. مرحوم آقای علی حجتی و سید هادی خسروشاهی نیز در این حلقه بودند.
انتقادی که گهگاه برخی از افراد درباره شهید بهشتی مطرح میکنند این است که تمایل داشتند با افرادی که شاید خیلی هم از نظر فکری با ایشان قرابت نداشتند کار و فعالیت کنند.
بله. شهید بهشتی تمایل داشت از همه ظرفیتها استفاده بشود و مایل نبود افراد به دلیل وجود اختلاف نظرهای جزئی کنار گذاشته شوند. من خاطرهای از آیتالله موسوی اردبیلی که بعد از انتخاب آقای جلالالدین فارسی به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری، از حزب کنار رفتند برای شما نقل کنم. من یک بار از ایشان سؤال کردم که چرا شما از حزب جمهوری اسلامی کنارهگیری کردید؟ ایشان فرمودند که شهید بهشتی میتوانست با افرادی که حتی با آنها ۲۰ تا ۳۰ درصد قرابت فکری دارد کار کند اما من اینطور نبودم و با افرادی میتوانستم کار کنم که درصد بالایی قرابت فکری با من دارند. این نشان از دیدگاه و نظر شهید بهشتی دارد.
در بزرگداشت سالروز تولد شهید بهشتی که توسط کانون فارغالتحصیلان دبیرستان دین و دانش در قم برگزار شد، در آنجا آقای دکتر محمد رجبی (فرزند مرحوم استاد علی دوانی) که خود از فارغالتحصیلان آن دبیرستان بودند خاطرهای از شهید بهشتی نقل کردند که جالب توجه بود. ایشان گفتند دانشآموزی در آن مدرسه بود که به قول معروف بچه شر مدرسه بود و هر اتفاقی در مدرسه رخ میداد همه به او ربطش میدادند. اما این دانشآموز خط خیلی خوبی داشت. شهید بهشتی از همین نقطه قوت این فرد استفاده کرد و هر جا میرفتند میگفتند ببینید این دانشآموز چه خط خوبی دارد و همین مساله کم کم باعث شد تا آن دانشآموز متحول شود. شهید بهشتی به خوبی از نقاط قوت افراد استفاده میکردند و همین باعث شده بود تا ایشان بتواند با خیلیها کار کند.
اما گفته شده که امام با تشکیل حزب موافق نبودند؟
بله ظاهرا همینطور است. امام خمینی ظاهرا خیلی نظر خوبی درباره احزاب نداشتند. این هم شاید به خاطر خاطره منفی ایشان از فعالیتهای احزاب در دوره مشروطه و نهضت ملی شدن نفت بوده است.
حزب جمهوری اسلامی یک حزب بود یا جبهه؟ چون از مؤتلفه، جامعه روحانیت، حسن آیت عضو سابق حزب زحمتکشان، نیروهای برآمده از انقلاب مانند میرحسین موسوی و...در آن بودند.
به این صورت که اینها تشکلهایی بوده باشند که بعدها به صورت یک جبهه بههمپیوسته باشند نبود. مؤتلفه با دستگیریهای سال ۴۳ به بعد تقریباً از هم پاشیده شده بود. پس از آزادی نیروهایشان هم دیگر نتوانستند به صورت تشکل دور هم جمع شوند. حالا اگر جلساتی بین خودشان داشتند ما نمیدانیم، ولی هر هفته یا هر ماه یک جلسه درباره مسائل ایدئولوژیک با آقای بهشتی داشتند. در حقیقت تا سال ۶۰ ارتباطی بین مؤتلفه به شکل سازمانی وجود نداشت. پس از ترورهای سال ۶۰ حلقههایی شکل میگیرد که موجب بازسازی هیات مؤتلفه میشود و پس از انحلال حزب جمهوری، مؤتلفه رسماً وارد میدان میشود. در مورد آقای حسن آیت باید بگویم که پیش از انقلاب ایشان هیچگونه ارتباطی با آقای بهشتی نداشتند. بعدها به طرق دیگر معرفی شدند. طبیعی است هر زمان که حزبی تشکیل میشود، چهرههایی که پیشتر سابقه کار مشابه داشتند یا خودشان میآیند یا از آنان دعوت میشود؛ مانند دعوتی که حزب از آقای پیمان کرد. آقای بهشتی اعتقاد داشتند که با همکاری و کار جمعی میتوانیم دور هم جمع شویم. واقعیت تاریخی هم این را نشان میدهد تا زمانی که آقای بهشتی زنده هستند، شخصیت، مدیریت و استحکام فکری ایشان عملاً سایه افکنده و اجازه نمیدهد که اختلاف نظرها بروز کند؛ چراکه اختلاف نظر طبیعی است و در همه تشکیلات وجود دارد. برای نمونه روزنامه، دفتر سیاسی و آقای مهندس موسوی یک افکاری داشتند، شهرستانها و آقای بادامچیان تفکرات دیگری داشتند.
انصافاً آنچه در مواضع حزب، با شرایط جنگ و کشور در آن زمان نوشته شد، بسیار ارزشمند بود و هیچکدام از احزاب پس از آن نتوانستند چنین کاری انجام دهند. ممکن است که آن مواضع قابل نقد باشد، اما اینکه در آن زمان عدهای احساس نیاز کنند که باید چنین کاری کرد در نوع خود قابل تقدیر است.
چرا برخی از افراد با شهید بهشتی مخالفت میکردند؟
برخی از افراد نسبت به آقای بهشتی نظر خاصی داشتند و مثلا مطرح میکردند که ایشان سابقه مبارزاتی ندارد! خوب ایشان به مبارزه، به نوع دیگری اعتقاد داشتند و مبارزه را در شکل دیگری میدیدند و اگر فعالیتی هم داشتند بسیار مخفی بود که حتی ساواک تقریبا هیچ ردپایی از فعالیتهای ایشان نتوانسته بود پیدا کند. بعضی وقتها حتی ایشان تا مرزهای خطرناک هم پیش میرفت اما نمیتوانستند بهانهای برای دستگیری ایشان پیدا کنند. مثلا یک بار آقای مصباح یزدی برای من تعریف میکردند که قبل از انقلاب ما خدمت آقای بهشتی رسیدیم و در حال گزارش دادن در مورد فعالیتها بودیم، آقای بهشتی یک آن به من گفتند آقای مصباح آیا لازم است من اینها را بدانم یا خیر؟ اگر لازم است که بفرمائید اگر لازم نیست پس لطفا ادامه ندهید! یعنی چنین محافظت و دقتی داشتند که خدای نکرده اخبار مهم برای افراد مشکوک منتشر نشود و به گوش نااهلان نرسد. مثلا آقای بهشتی به مبارزان لبنان کمک میکردند و به گروههای مسلح دیگر نیز کمکهایی میکردند ولی کسی از اینها خبر نداشت تا انقلاب شد و بعد از انقلاب تازه بخشی از این فعالیتها آشکار شد.
ساواک و خیلی از افراد فکر میکردند آقای بهشتی یک کارمند ساده اداری است که صبح سر کار میرود و ساعت ۲ بعدازظهر به منزل میآید و بعد هم در کتابخانه مشغول مطالعه و کارهای انفرادی خود میشود اما تازه بعد از انقلاب مشخص شد که اینطور نیست و ایشان ارتباطات بسیار گستردهای با خیلیها در داخل و خارج دارند. مثلا بعد از شهادت آقای بهشتی فکر میکنم بعد از چهلم ایشان بود که با آقای مهاجری و اخویمان و آقای اژهای لیستی را تهیه کردیم که با آنها در مورد آقای بهشتی مصاحبه کنیم، همینطور که مشغول جمعآوری اسامی بودیم بدون تامل خاصی به سادگی نزدیک ۷۰۰ اسم نوشتیم! یعنی ایشان ارتباطات خیلی گستردهای با افراد مختلف داشتند. البته ما موفق نشدیم با برخی از آن دوستان مصاحبه کنیم به دلیل فوت آن افراد یا شرایطی که داشتند و تنها توانستیم با بخش کمی مصاحبه کنیم اما همین نشان میدهد که ایشان چقدر توانسته بود شبکه گستردهای را ایجاد کند. ایشان به کمک همین شبکه از افراد بود که توانستند در جریان انقلاب خیلی کارها را انجام دهند و نوارها و بیانیهها را در شهرهای مختلف به سادگی و به سرعت پخش کنند. اما از همگی اینها مطلقا ساواک و افراد دیگر خبر نداشتند. حتی وقتی در سال ۵۴ به دلیل ارتباط با اتحادیههای دانشجویان اروپا دستگیر میشوند، بعد از آزادی گفتند من تصورم میکردم ساواک از من اطلاعات بیشتری داشته باشد و فکر نمیکردم انقدر دستشان خالی باشد. این نشان از دقت نظر آقای بهشتی در ارتباطات با افراد دارد. آقای اژهای خاطرهای از شهید بهشتی دارند. ایشان زمانی که داماد خانواده ما شدند و به اتریش رفتند در واقع مسئول ارتباطات آقای بهشتی در آنجا بودند. یک بار ایشان کار مهمی با آقای بهشتی داشتند و تلفنی تماس گرفتند. وقتی میخواستند صحبتشان را پشت تلفن مطرح کنند آقای بهشتی صدایشان را بلند کردند که جواد آقا! آقای اژهای متوجه شدند که پشت تلفن نباید چیزی بگویند. ایشان در تابستان که به ایران میآیند میخواستند در خانه با آقای بهشتی صحبت کنند که باز ایشان جلوگیری میکنند، چون احتمال شنود را میدادند. بعدها یکی از بستگان ما که پزشک بود و در شمال ویلا داشت ما را دعوت کرد، آنجا بود که وقتی آقای بهشتی مشغول قدم زدن در کنار دریا بودند به آقای اژهای گفتند خب حالا شما آن مطلبی را که میخواستید بگویید، اینجا بگویید. یعنی انقدر دقت نظر داشتند.
به همین دلایلی که اشاره کردم و خیلی از افراد از اینها اطلاع و آگاهی نداشتند با آقای بهشتی مخالفت میکردند که ایشان مبارزهای نکرده است! و مثلا دلخور بودند که به حزب جمهوری اسلامی دعوت نشدند و مخالف آقای بهشتی شدند که ما با این همه مبارزه به حزب دعوت نشدهایم اما مثلا آقای بهشتی در حزب همهکاره شدهاند. ریشه این مخالفتها با آقای بهشتی در برخی از همین مسائل بود.
پس از شهادت آقای بهشتی، آیتالله خامنهای دبیرکل حزب شدند که رئیسجمهور هم بودند. ایشان در مصاحبهای گفتند که ما به خدمت امام رفتیم و ایشان چمدانی با حدود پنج میلیون تومان پول به ما دادند. یعنی با این کار حزب را تأیید و از آن حمایت کردند. همچنین گفتند که بیلان ایدئولوژیک حزب تقربیاً صفر است. این جمله تیتر روزنامه بود. آیا نوآوری ایدئولوژیک در حزب انجام نمیشد؟
جمله آخر را اولین باری است که میشنوم. نمیگویم که نبوده، من نشنیده بودم. برای حزب، مسئله مکان و هزینه مطرح بوده است. اولین مکان پیشنهادی، ساختمان وزارت کشور کنونی بود، یعنی ساختمان حزب رستاخیز که کاملاً نوساز بود. آقای بهشتی به شدت مخالفت کردند که ما به آن ساختمان نمیرویم. سرانجام بحث موقوفه مدرسه شهید مطهری که در اختیار دانشکده الهیات بود مطرح شد. در مورد مسائل مالی و هزینهها باید بگویم که آقای بهشتی هیچوقت زندگیشان بر مبنای وجوهات نبوده است. از سالهای اول تدریس زبان انگلیسی میکردند، کارمند آموزشوپرورش بودند و پس از انقلاب هم کارمند آموزشوپرورش باقی ماندند و در جای دیگری استخدام نشدند. از طرفی حق عضویت هم نمیتوانست برای حزب پشتیبانی مالی ایجاد کند. بازاریها، صاحبان صنایع و تاجرانی که امام مرجع تقلیدشان بود از ایشان اجازه خواستند که آیا میتوانند وجوهاتشان را صرف کمک به حزب کنند یا خیر که امام هم اجازه دادند و آنها مبالغ پول جمع شده خود را به امام دادند و ایشان هم آن را در اختیار حزب گذاشتند. البته مسائل دقیقتر را مسئولان مالی حزب میدانند، اگر مرحوم آقای درخشان در قید حیات بودند میتوانستند بسیار کمک کنند.
تاریخ ایرانی، سید مهدی دزفولی: مهندس سید مرتضی نبوی از چهرههای شناخته شدهای است که سابقه حضور در حزب جمهوری اسلامی و شورای مرکزی آن را در کارنامه سیاسی خود دارد. وی پس از عضویت در حزب جمهوری اسلامی در سال ۱۳۵۹ به سپاه پاسداران رفت و پس از آن و به درخواست شهید محمدعلی رجایی نخستوزیر وقت، به دولت میرود تا به شهید قندی وزیر وقت پست و تلگراف و تلفن، در کارهای این وزارتخانه کمک کند. پس از شهادت قندی در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، نبوی در کابینه محمدجواد باهنر، وزیر پست و تلگراف و تلفن میشود و پس از شهادت باهنر در انفجار دفتر نخستوزیری، نبوی نیز مانند بسیاری از وزرای دیگر در کابینه انتقالی آیتالله مهدوی کنی حضور مییابد. پس از نخستوزیری مهندس میرحسین موسوی، نبوی نیز همچنان در وزارت پست و تلگراف و تلفن ابقا میشود و تا سال ۱۳۶۴ به کار خود ادامه میدهد. نبوی مدیرمسئول روزنامه رسالت است و از اعضای سرشناس جناح اصولگرا محسوب میشود. گفتوگو با این عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام در دی ماه ۱۳۹۲ انجام شده و به مناسبت رونمایی مستند «داستان ناتمام یک حزب» بخشهایی از آن منتشر میشود.
***
شما چگونه به حزب جمهوری اسلامی پیوستید؟
پیش از انقلاب اسلامی به واسطه آشنایی که با آقای هاشمی رفسنجانی داشتیم از ایشان شنیدیم که قرار است حزبی تشکیل شود که در ابتدا نیز قرار بود این تشکیلات و حزب نیمه علنی و نیمه مخفی باشد تا در فعالیتهای آن به واسطه حضور ساواک مشکلی ایجاد نشود. دلیل تاسیس حزب جمهوری اسلامی نیز کادرسازی برای نظام بعد از پیروزی انقلاب اسلامی عنوان میشد. اما به دلیل روند سریع حوادث و اتفاقات، انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و چند روز پس از آن حزب جمهوری اسلامی اعلام تاسیس رسمی کرد و ما نیز به این حزب پیوستیم.
یکی از نکات مهمی که در مورد حزب جمهوری اسلامی بیان میشود اینست که در همان اوایل افراد بسیاری با تفکرات مختلف و بعضا متضاد به حزب دعوت میشدند. به نظر شما دلیل این کار چه بوده و آیا این نوع دعوت از افراد برای حضور در حزب مضر نبوده است؟
یکی از خاطراتی که من از شهید بهشتی به خاطر دارم این است که علم رجال ایشان بسیار قوی بود و با افراد مختلف ارتباط داشتند. به خاطر دارم قبل از انقلاب همراه شهید صادق اسلامی که ایشان نیز در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در ۷ تیر ۱۳۶۰ به شهادت رسیدند، خدمت شهید بهشتی در منزل ایشان رسیدیم. بعدها متوجه شدیم شهید بهشتی در همان برخورد اول اسم بنده را به عنوان فردی که میتوان از ظرفیتهای او در بعد از انقلاب استفاده کرد یادداشت کردهاند. بعد از پیروزی انقلاب شهید بهشتی یکی از کاندیداهایی که برای مجلس خبرگان قانون اساسی در قزوین پیشنهاد دادند بنده بودم که البته بعدها رایزنیهایی انجام دادیم تا آیتالله باریکبین برای این امر در نظر گرفته شوند و به مجلس خبرگان راه پیدا کنند.
دعوت شهید بهشتی از افراد مختلف برای حضور در حزب به دلیل استفاده از ظرفیت آنها بوده است تا بتوان از آنها در راستای پیشبرد اهداف انقلاب استفاده کرد. آن زمان هم خیلی دستهبندی راست و چپ نبود و در واقع دو خط وجود داشت، انقلابی و ضد انقلابی. همه افرادی که شهید بهشتی آن زمان به حزب دعوت کرده بودند افراد انقلابی به حساب میآمدند که در پیروزی و شکلگیری انقلاب نقش و تاثیر داشتند. این دستهبندی راست و چپ و غیره ابتدا توسط تودهایها و بعد توسط دیگران مطرح شد!
آقای معادیخواه گفتهاند که به واسطه آشنایی که پیش از انقلاب با شما داشتند و در زندان با یکدیگر همبند بودید، انتقاداتی را به نحوه تشکیل و عضوگیری حزب داشتند که شما به ایشان پیشنهاد داده بودید تا انتقادات خود را با رهبران اصلی حزب همانند آقایان هاشمی و خامنهای مطرح کنند.
اینکه بنده با جناب آقای معادیخواه همبند بودم درست است. ما در بند ۷ زندان قصر با هم بودیم و ارتباط نزدیکی هم با یکدیگر داشتیم. حتی من مدتی در خدمت ایشان فقه خواندم و با یکدیگر مانوس بودیم. اما این خاطرهای که شما از آقای معادیخواه نقل کردید حقیقتش اصلا به خاطر ندارم. در مورد عضوگیری هم باید عرض کنم که هر حزبی دارای ساختارهای معین و مشخص است. مثلا در ابتدا افرادی به عنوان هیات موسس مشغول به فعالیت میشوند و بعد عضوگیری آغاز میشود و اگر تعداد اعضا به عدد مشخصی رسید طبق اساسنامه، کنگره حزب و بعد هم انتخابات برگزار میشود و شورای مرکزی حزب و اعضای آن مشخص میشوند. در حزب جمهوری اسلامی هم این اتفاق رخ داد و به نظر من دارای ساختار مناسب و قابل قبول یک حزب بود. در اصل حزب با حساب و کتاب تشکیل شد و اینطور نبود که بدون فکر و زمینه قبلی تشکیل شده باشد.
در همه احزاب اینطور نیست که همه افراد همفکر باشند، بلکه اختلاف نظر هم وجود دارد. اگر در حزب اشتباهاتی رخ داد این بر میگردد به سابقه تشکیلاتی ما که در این باره تجربه زیادی نداشتیم. البته اعضای هیات موسس حزب راهکارهای لازم و مناسبی را اندیشیده بودند تا در مواقع بروز مشکل بتوان آن مشکل را رفع و رجوع کرد. مثلا در حزب هیات داوری پیشبینی شده بود که در مواقع لازم و ضروری نقش خود را ایفا کند. گرایشهای مختلف و اختلاف نظر، بیشتر بروز و ظهورش در مسائل اقتصادی بود و از آنجا شروع شد. در اصل عدهای در شورای مرکزی معتقد به اقتصاد دولتی بودند و به شدت هم از آن دفاع میکردند و عدهای دیگر هم مخالف اقتصاد دولتی و طرفدار اقتصاد مردمی بودند و اختلافات از همین جا شروع شد.
دستهبندیهای داخل حزب هم بر همین اساس بود؟ اینکه برخی از افراد را به جناح چپ و راست حزب تقسیم میکردند و در داخل این دو دسته جای میدادند.
در اصل از همین جا سرمنشا میگرفت، چون عدهای که طرفدار اقتصاد دولتی بودند تفکرات نزدیک به چپهای آن زمان را داشتند و به آنها چپ گفته میشد و عدهای که طرفدار اقتصاد مردمی بودند طیف راست نامیده میشدند.
خانم مریم بهروزی این دستهبندی راست و چپ در حزب را بر اساس تفکرات نزدیک به دبیرکل وقت حزب آیتالله خامنهای میدانست و میگفت افرادی که تفکرات و گرایشهای نزدیک به آیتالله خامنهای را داشتند طیف راست و طیف مقابل را چپ مینامیدند. شما با این تقسیمبندی موافقید؟
اختلاف نظرها از مسائل اقتصادی و در دولت آقای مهندس موسوی آغاز شد و به حزب و سایر تشکلها سرایت کرد و بعد از رحلت حضرت امام به مسائل دیگر و حدود اختیارات ولی فقیه هم تسری پیدا کرد.
اختلافات در مورد اختیارات ولی فقیه چه بود؟
بحث اختیارات ولی فقیه در دولت اول مهندس موسوی مطرح بود. بحثی که آن زمان در دولت وجود داشت این بود که تهیه لوایح و تقدیم آن به مجلس شورای اسلامی، باید در چارچوب نظر ولی فقیه و فتاوای حضرت امام باشد. آن زمان هنوز بحث ولایت مطلقه فقیه توسط امام مطرح نشده بود. این بحث همان زمان تبدیل به اختلاف نظر شد. چند وقت پس از بروز این اختلافات در هیات دولت، حضرت امام اظهارنظر و بحث ولایت مطلقه فقیه را مطرح کردند. از نظر تئوریک بحث حل شد. اما در خارج از دولت این موضوع ادامه داشت. طیف چپ هم به شدت علاقهمند بود که انحصاراً خود را خط امامی بنامد و افراد دیگر مخصوصا رقبای خود را خارج از این دایره میدانستند. مقطع دیگری که مجددا این بحث مطرح شد در زمان رای به دور دوم نخستوزیری مهندس موسوی بود. آیتالله خامنهای رئیسجمهور وقت در یک سخنرانی در محضر حضرت امام این موضوع را مطرح کرده بودند که تمایلی ندارند مجددا مهندس موسوی را به عنوان نخستوزیر به مجلس معرفی کنند و امام هم این موضوع را قبول کرده بودند اما بعد از این موضوع عدهای از نمایندگان مجلس نامهای خطاب به حضرت امام نوشتند و از ایشان درخواست کردند که مهندس موسوی در سمت خود ابقا شود. ظاهرا آقای محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه به امام نامه نوشتند و بیان کردند باقی ماندن مهندس موسوی در مقام نخستوزیری به نفع جنگ است. به همین دلیل حضرت امام در پاسخ نامه برخی نمایندگان مجلس اعلام کردند به نظر معظم له هم بهتر است مهندس موسوی در مقام نخستوزیری باقی بماند و ایشان هم آقای مهندس موسوی را به مجلس معرفی کردند. آن زمان هم بحثی در مجلس ایجاد شد با عنوان اینکه پیام امام مولوی بوده است یا ارشادی؟ بعد هم موافقین آقای موسوی کسانی که بحث مولوی و ارشادی را مطرح کرده بودند به ضد ولایت فقیه بودن متهم کردند.
شما ظاهرا در مقطعی در حزب حضور نداشتید و بعد از بازگشت مجدد به حزب، عضو شورای مرکزی شدید؟
بله. من از ابتدا در جریان تاسیس حزب بودم و فعالیت میکردم. سپس در ابتدای تأسیس سپاه پاسداران به آنجا رفتم. وقتی شهید رجایی نخستوزیر بودند، از من خواستند به دولت بروم و در وزارت پست و تلگراف و تلفن، به آقای دکتر قندی کمک کنم. بنده هم رفتم و تا زمان شهادت ایشان معاونت وزیر را در شرکت مخابرات داشتم. به همین دلیل از زمان رفتن به سپاه ارتباط من با حزب قطع شد. بعد از شهادت قندی در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و پس از تشکیل دولت شهید باهنر به عنوان وزیر پست و تلگراف و تلفن برگزیده شدم و در دولت آیتالله مهدوی کنی و به همین ترتیب در دولت اول مهندس موسوی هم حضور داشتم. سپس در سال ۱۳۶۲ با تشکیل کنگره اول حزب با دعوت دوستان به حزب بازگشتم و کاندیدای شورای مرکزی شدم که رای آوردم و به شورای مرکزی حزب رفتم. در کنگره دوم حزب نیز در همین سمت ابقا شدم و به کار خودم ادامه دادم.
این ترکیب دولت که از دولت شهید رجایی به دولت آیتالله مهدوی کنی و سپس به دولت مهندس موسوی منتقل شد مشکلاتی را ایجاد نکرد؟ چون مهندس موسوی ظاهرا با چند وزیر از جمله شما اختلاف نظراتی داشتند.
بله همینطور است. چند وزیر از جمله بنده که از دولت شهید باهنر به دو دولت دیگر منتقل شدیم و در دولت مهندس موسوی حضور داشتیم اختلافاتی بین ما با آقای مهندس موسوی بوجود آمده بود که در سال ۱۳۶۲ تقریبا این اختلافات به اوج خود رسید.
کدام وزرا با مهندس موسوی اختلاف داشتند؟
آقایان ناطق نوری، پرورش، عسگراولادی، ولایتی، توکلی و من با مهندس موسوی اختلاف نظر داشتیم. بیشتر اختلاف هم بر سر مسائل اقتصادی بود. همان زمان هم به امام نامهای نوشتیم و بیان کردیم که عدهای تمایل دارند دولت را مردمی کنند و عدهای تمایل دارند مردم را دولتی کنند! چون مهندس موسوی و دوستانشان تمایل داشتند اقتصاد عمدتاً دولتی باشد و سرنخ همه چیز در دست دولت باشد اما ما و برخی از دوستانمان در دولت این را قبول نداشتیم و معتقد به این نوع اداره کشور نبودیم. در نهایت دو نفر از دوستان ما آقایان توکلی و عسگراولادی استعفا دادند اما بنده و مابقی دوستان به کار خود ادامه دادیم تا سال ۱۳۶۴ که در نهایت مهندس موسوی از ما در کابینه دوم خود استفاده نکرد و ما کنار گذاشته شدیم. آقای موسوی دولت دوم را انتخاب کرد و بنده را به مجلس معرفی نکرد. در واقع دولت ایشان در دوره دوم نخستوزیریشان یکدست شد. البته آقای ولایتی و رفیقدوست به دلیل حساسیتهای حضرت امام در کابینه حضور داشتند که از طیف ما بودند.
اختلافات اقتصادی در چه مواردی بروز میکرد؟
زمانی که سیاستهای اصل ۴۴ تنظیم میشد، این دو طیف از نظر اقتصادی به نوعی به یکدیگر رسیدند. چند سال از عملکرد اقتصادی انقلاب تجربه به دست آورده بودیم و میدیدیم که چپ در دنیا شکست خورده است (در دهمین سالگرد پیروزی انقلاب، اتحاد جماهیر شوروی دچار فروپاشی شد). دوستان چپ ما آن روزها در تحلیلهای خود میگفتند شکست ما در ایران متاثر از شکست چپ در دنیاست و خودشان را همافق با آنها میدانستند. بعد از پذیرش قطعنامه آن نگاه اقتصاد دولتی اصلاح شد و جناب آقای هاشمی رفسنجانی هم که در دوران جنگ از این تفکر حمایت میکردند، ۱۸۰ درجه تغییر جهت دادند و در نتیجه تفکری که ما طرفدارش بودیم، در کشور رایج شد. البته این دو طیف از نظر سیاسی به هم نرسیدند و به دو طیف رقیب سیاسی تبدیل شدند. به خصوص در آستانه انتخابات مجلس سوم، روحانیون مبارز از درون روحانیت مبارز انشعاب کرد و حضرت امام هم آنها را تأیید کردند. در نهایت جریان راست زیر مجموعه روحانیت مبارز شد و جریان چپ هم به عنوان زیر مجموعه روحانیون مبارز فعالیت میکردند. حضرت امام هم در معماری اینکه در جمهوری اسلامی دو جریان رقیب وجود داشته باشد، نقش به سزایی ایفا کردند. البته ایشان در منشور برادری گفتند من هر دو جریان را به این دلیل تأیید میکنم که در اصول با هم مشترکند و به اسلام انقلابی، آمریکاستیزی، پیشرفت کشور و... معتقد هستند. در واقع امام حمایت خودشان را از این دو گروه منوط به رعایت این اصول میدانستند.
به نظر شما چرا از حزب استقبال بسیار گستردهای شد که در تاریخ احزاب ایران بینظیر است؟
چون در اوایل انقلاب حزب تشکیل شد و شروع به عضوگیری کرد و اسم حزب نیز حزب جمهوری اسلامی بود، بسیاری از مردم گمان کردند این حزب در واقع حزب نظام است و هر کس که به نظام علاقه دارد باید به این حزب بپیوندند و به همین دلیل استقبال بسیاری از حزب صورت گرفت.
آیتالله شریعتمداری همان زمان حزب جمهوری خلق مسلمان را در آذربایجان تاسیس کردند اما از حزب ایشان آنقدر استقبال نشد!
بله اما اعضا و مسئولین حزب جمهوری اسلامی شناخته شده و از نزدیکان حضرت امام بودند و مردم آنها را کاملا میشناختند در صورتی که در مورد حزب جمهوری خلق مسلمان این موضوع صدق نمیکرد.
چرا حزب جمهوری اسلامی از طرف مخالفینش متهم به انحصارطلبی میشد؟
این موضوع دلایل مختلفی دارد. یکی از دلایلش این بود که نظام تازه مستقر شده بود و تقریبا تنها حزب رسمی و قوی کشور همین حزب جمهوری اسلامی بود که به خوبی و فعال هم ایفای نقش میکرد اما احزاب دیگر این شرایط و ویژگیها را نداشتند. مثلا نهضت آزادی فعال بود اما پیش از انقلاب تشکیل شده بود و مردم آن ذهنیت و باور را نسبت به آنها نداشتند اما آن خوشبینی و نگاه مثبت در مورد حزب جمهوری اسلامی در افکار مردم وجود داشت. برخی هم غیرمنصفانه با حزب و اعضای آن مخالفت میکردند، به خصوص طرفداران بنیصدر و سازمان مجاهدین خلق که از هر کاری برای تخریب حزب فروگذار نمیکردند. گاهی حزب را به انحصارطلبی محکوم میکردند و برخی اوقات به موضوعات دیگر.
پس نظر شما این است که حزب به دلیل تاثیرگذاری مثبتی که در راستای انقلاب داشت مورد تهاجم و جنگ روانی مخالفینش قرار میگرفت؟
بله. حزب در واقع میتوانست به خوبی در راستای اهداف انقلاب و امام قدم بردارد و بر افکار مردم تاثیر مثبت بگذارد که به هیچ عنوان این مطلوب مخالفین انقلاب و حزب نبود. البته فکر میکنم برخی از دوستان انقلاب هم به خاطر حسادت و با توجیه اینکه اصلاً جمهوری اسلامی نیاز به حزب ندارد با آن مخالفت میکردند.
برای مشاهده این مصاحبه در سایت تاریخ ایرانی می توانید اینجا را کلیک نمائید.
سال 1394 مستندی تحت عنوان داستان ناتمام یک حزب ساخته و منتشر شد که به بازخوانی حزب جمهوری اسلامی از بهمن 1357 تا خرداد 1366 می پردازد.
این مستند توسط سید مهدی دزفولی نوشته و کارگردانی شد و در جشنواره های مختلف همانند سینما حقیقت، سما، عمار و ... اکران شد و مورد توجه نشریات مختلف از جمله روزنامه های اعتماد و شرق قرار گرفت.
برای تهیه این مستند به صورت اینترنتی می توانید به سایت سینما مارکت مراجعه کنید و یا اینجا را کلیک نمائید.
برای مشاهده بخش هایی از این مستند می توانید اینجا را مشاهده نمائید.
تاریخ ایرانی، سید مهدی دزفولی: حجتالاسلام جواد اژهای از اعضای شاخص حزب جمهوری اسلامی بود که به دلیل نسبت خانوادگی با آیتالله بهشتی روایتهای دست اولی از حزب و اتفاقات درونی آن دارد. داماد آیتالله بهشتی از اعضای شاخص جناح چپ حزب بود و با این حال تاکید فراوانی دارد که نگاهش به حزب جمهوری اسلامی و فعالیتهای آن جناحی نیست و نگاهی منصفانه و بیطرفانه به آن دارد. آنچه در ادامه میخوانید بخش مختصری از گفتوگو با اژهای است که در آذرماه ۱۳۹۲ در دفتر کار او در دانشگاه تهران انجام شده و بخشهایی از آن در مستند «داستان ناتمام یک حزب» مورد استفاده قرار گرفته است.
***
در اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۳۵۸ حزب جمهوری اسلامی نتوانست به نتیجه مطلوب خود برسد و عملا در مقابل بنیصدر صحنه را واگذار کرد. به نظر شما چرا بنیصدر در آن شرایط توانست حزب را شکست دهد و حزب در موضع انفعالی قرار گرفت؟
شناخت ما و دوستانمان از بنیصدر مربوط به بعد از انقلاب نبود. من بنیصدر را از قبل انقلاب میشناختم و با روحیات او آشنا بودم. شاید این را تا به حال جایی نگفته باشم و برای اولین بار است که در یک مصاحبه و به شما این را میگویم که نکته جالبی هم هست. یکی از دوستان ما بنیصدر را در تابستان سال ۱۳۵۷ دیده و از او درباره روند سیاسی کشور و آینده مبارزات پرسیده بود که بنیصدر با قاطعیت جواب داده بود که من اولین رئیسجمهور ایران خواهم بود و فقط هم سمت ریاست جمهوری را میخواهم! این دوستان تعجب کرده بودند که این حرفها یعنی چه و مردم در خیابانها دارند خون میدهند و با رژیم شاه مبارزه میکنند بعد شما اینطور از سهمخواهی صحبت میکنید؟ این مربوط به قبل از ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ است و نشان میدهد که بنیصدر ماهها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی تصمیم داشته است به ریاست جمهوری برسد و برنامهریزی مفصلی هم انجام داده بود. با توجه به ارتباطاتی که داشت و از نظام سیاسی فرانسه الگوبرداری کرده بود توانست سرانجام انتخابات را به نفع خود تمام کند و حزب در اینجا به ظاهر نتوانست موفق ظاهر شود.
اما بلافاصله بعد از انتخابات ریاست جمهوری، حزب و آقای بهشتی تصمیم گرفتند برای انتخابات مجلس اول برنامهریزی مفصلی بکنند. لیست واحد و ائتلاف بزرگی شکل گرفت که هوشمندی آقای بهشتی بود که برخی از افراد همانند سحابیها و بازرگان را این طرف آورد و فهرستی تهیه شد که در انتخابات مجلس توانستند به پیروزی بزرگی برسند. اعضای این لیست و اعضای حزب رای بالایی را کسب کردند و با اختلافات فاحش چند صد هزار رایی، نفرات بعدی قرار داشتند که نشان میداد این لیست در جامعه چقدر توانسته بود مورد توجه مردم قرار بگیرد. اینجا بود که بنیصدر در مقابل حزب شکست خورد و حزب توانست مجلس را در اختیار بگیرد.
اختلافات حزب جمهوری اسلامی با مجاهدین خلق و مسعود رجوی در چه حدی بود؟
حزب که از ابتدا با اینها اختلافات جدی داشت اما شهید بهشتی سعی میکرد با مجاهدین خلق و مسعود رجوی مدارا و آنها را ارشاد کند. حتی به خاطر دارم که اینها شایعه کرده بودند شهید بهشتی یک شب مسعود رجوی را به خانه خود دعوت و با او صحبت کرده است و یا یک بار شهید بهشتی، رجوی را با اسم کوچک خطاب کرده بود که این برای آنها خیلی اهمیت پیدا کرده بود و روی همین مانور داده بودند تا به ظاهر بگویند مرحوم بهشتی در موضع ضعف قرار گرفته است در صورتی که اینطور نبود و ما شاهد این بودیم که شهید بهشتی نسبت به رجوی انتقادات جدی داشت.
به نظر شما حزب در همان سالهای ابتدایی توانست موفق ظاهر شود؟ برخی این شبهه را همان زمان و در سالهای بعد وارد میکردند که عملا حزب جمهوری اسلامی نه تنها موفق ظاهر نشد بلکه باعث اختلافات جدی در کشور هم شد.
من تاسیس حزب را کار درست و هوشمندانه آقای بهشتی میدانم. اگر حزب تاسیس نمیشد برای انقلاب در همان سالها اتفاقات خوبی رخ نمیداد؛ مثلا همین جریان بنیصدر و جریان مجاهدین در کشور خیلی فعال بودند و سعی داشتند همه چیز را در اختیار خود بگیرند؛ از ریاست جمهوری گرفته تا مجلس و اعضای دولت و همه ارکان را. این حزب بود که به عنوان تشکلی منسجم توانست نقشه اینها را ناکام بگذارد و کشور را به پیش ببرد. گرچه در حزب اختلافاتی هم بود اما بالاخره خود آقایان بهشتی و خامنهای و هاشمی میدانستند حزب تا چه حد میتواند موفق ظاهر شود و چه کار بزرگی را انجام میدهند.
بحث تعطیلی حزب چطور؟ بالاخره یکی از دلایل تعطیلی حزب همین اختلافاتی بود که در حزب بروز و به دولت و دیگر ارکان نظام سرایت کرده بود.
بله اختلافات وجود داشت و امام هم این اختلافات را میدانستند. روحیه افراد مختلف که به حزب دعوت شده بودند تاثیر جدی در این اختلافات داشت. البته امام دستور دادند تا حزب به طور تدریجی متوقف شود و فعالیتهای خود را ادامه ندهد؛ مثلا امام دستور داده بودند ائمه جمعه به عضویت حزب درنیایند و بین امامت جمعه و عضویت در حزب یکی را انتخاب کنند و زمانی که آقای خامنهای و آقای هاشمی در مورد خود این سؤال را کرده بودند امام گفته بودند شما دو نفر استثنا هستید و شما هستید که به حزب آبرو میدهید و آبروی خود را از حزب نگرفتهاید. حتی در سالهای آخر فعالیت حزب عضویت اعضای بسیج و سپاه را در حزب ممنوع اعلام کرده بودند که این نشان میداد امام قصد توقف فعالیتهای حزب را به صورت آرام داشتهاند تا حاشیهای ایجاد نشود. این در نظرات حضرت امام مشخص بود و ما هم این را میدانستیم. اما ریشه این اختلافات در مسائل مختلفی بود و برخی به دلیل نگاههای سیاسی بود که از سالهای قبل هم وجود داشت و برخی هم به دلیل نگاههای اقتصادی و اجتماعی بود.
در حزب چند جریان وجود داشت؟
جریانات مختلفی بودند. جریان بازار و اعضای موتلفه اسلامی، حوزه و روحانیت، آقای مهندس موسوی که ما از نزدیک با ایشان آشنا بودیم و... جریانات فردی هم وجود داشت مانند آقای دیالمه و تعدادی از دوستانشان و یا جریان آقای آیت با دوستانشان مثل آقای کاشانی. البته آقای آیت در سال ۶۰ ترور شد و آقای کاشانی بعد از مدتی دیگر به حزب نیامد و عملا یکی، دو جریان عمده بیشتر در حزب باقی نماند.
برای مشاهده این مطلب در سایت تاریخ ایرانی می توانید اینجا را کلیک نمائید.
روزنامه اعتماد، سید مهدی دزفولی:12 اردیبهشت 62 خبری متفاوت، تیتر بسیاری از نشریات محدود آن زمان کشور شد.
اولین کنگره حزب جمهوری اسلامی ایران اواخر اردیبهشت ماه 62 برگزار می
شود!خبری که شاید بسیاری پیش از آن انتظار این خبر را داشتند اما به ناگاه
خبر آن در اردیبهشت ماه سال 62 منتشر شد و حزب جمهوری اسلامی را در مرحله
یی جدید از فعالیت های خود قرار داد. شاید به همین دلیل هم بود که آیت الله
خامنه ای دبیر کل وقت حزب جمهوری اسلامی ( مقام معظم رهبری) در مصاحبه یی
مطبوعاتی پیرامون کنگره اول حزب جمهوری اسلامی فرمودند: «تشکیل کنگره یک
مقطع طبیعی در روند فعالیت یک حزب محسوب می شود. کنگره به معنای ارتباط
کادرهای تصمیم گیرنده با افراد و اعضای حزب است. در حقیقت کنگره به معنای
ریشه دار شدن و ریشه دار بودن حزب و نفوذ در اعماق جامعه است. حزب اگر به
معنای واقعی یک حزب باشد یعنی در اعماق جامعه، افرادی، علاقه مندانی،
اعضایی داشته باشد ناچار است که نظر آنها را در مهم ترین مسائل حزب بداند و
تصمیم گیری را به آنها واگذار کند و این مساله در کنگره عملی خواهد شد.
بنابراین برای اینکه هدف از تشکیل کنگره را بیان کرده باشم باید بگویم که
کنگره در حقیقت بخشی از حیات حزب و وسیله یی برای تداوم حزب محسوب می شود.
همان طوری که قبلاگفتم کنگره برای حزب یک مقطع طبیعی است لکن این کنگره به
خاطر اینکه در فاصله زیادی با آغاز ولادت حزب تشکیل می شود و به خاطر اینکه
تاکنون چند بار مورد انتظار بوده و به دلایلی انجام نشده و به تاخیر
افتاده و همه برادران حزبی منتظر هستند که کنگره تشکیل شود و امیدهایی به
کنگره بسته اند فکر می کنیم یک نفس جدیدی به حزب خواهد داد. با شورای مرکزی
که منتخب اعضای کنگره هستند، حزب می تواند فعالیت بهتر و بیشتر و همه
جانبه تری را در زمینه اهداف خودش شروع نماید و ان شاءالله در زمینه های
معنوی که همان هدف های اصلی حزب به شمار می رود پیشرفت هایی را به دست
آوریم.»
کنگره اول حزب جمهوری اسلامی در شرایطی برگزار می شد که
اختلافات در حزب جمهوری در حال اوج گرفتن بود و مخالفان حزب نیز از هیچ
فرصتی برای تخریب حزب و رهبران آن فروگذار نمی کردند. شاید به همین دلیل
هاشمی رفسنجانی نیز در کنفرانس خبری خود پیرامون تشکیل کنگره اول حزب
جمهوری اسلامی گفت: «حزب جمهوری اسلامی به خاطر نقشی که دارد بی دشمن نبود و
نیست. در آستانه این کنگره، دشمن به هر عملی که می تواند به تضعیف کنگره
یا حزب بینجامد حتی تحت الشعاع قرار دادن اخبار کنگره دست خواهد زد. آنهایی
که در روزهای اول تولد حزب جمهوری اسلامی آنقدر هیاهو و دفتر حزب را منفجر
کردند و آن همه شهید از ما گرفتند و آن همه اهانت به شهید بهشتی روا
داشتند و ما را مورد تعرض همه گونه اتهامات قرار دادند، اکنون ممکن است در
شکل و شمایل و لباس و شیوه جدیدی برخورد کنند. حزب جمهوری اسلامی که در مدت
کوتاهی ؟شهید از شورای مرکزی و ؟شهید از افراد موثر و هزار ها شهید
دیگر در جبهه ها داده، حزبی که در زایل کردن لیبرالیسم سهم عمده داشت، حزبی
که صد ها روحانی متعهد در کادر خود دارد، حزبی که با اجازه امام به وجود
آمده و مورد اعتماد امام است، حزبی که در مجلس و دولت و جامعه و در روحانیت
مقبول است و اعتبار دارد و حزبی که با وجود همه فشار ها کوچک ترین ضعفی از
خود نشان نداده است، اگر شکست بخورد، با کدام شرایط بهتر می توان یک تشکل
اسلامی درست کرد؟»
با تمام اما و اگرهایی که پیرامون برگزاری کنگره
اول حزب جمهوری اسلامی وجود داشت سرانجام در روز 20 اردیبهشت 1362 و تنها
هشت روز پس از اعلام خبر رسمی برگزاری این کنگره و در شب مبعث پیامبر مکرم
اسلام(ص) اولین کنگره حزب جمهوری اسلامی در اردوگاه شهید باهنر تهران آغاز
به کار کرد. کنگره یی که به گفته عبدالله جاسبی (قائم مقام دبیر کل وقت حزب
جمهوری اسلامی) برای برگزاری آن با بسیاری از مسوولان کشور هماهنگی های
وسیعی به عمل آمده بود و از آن جهت اردوگاه شهید باهنر تهران در نظر گرفته
شده بود که هم از پدافند خوبی به دلیل نزدیکی به جماران برخوردار بود و هم
از آن جهت که بتواند پذیرای بسیاری از اعضای حزب و دبیران استانی آن باشد.
به دلیل آنکه جمعیت فراوانی برای شرکت در این کنگره دعوت شده بودند و
برگزاری مطلوب آن از اهمیت بالایی برخوردار بود. اما آن گونه که هاشمی
رفسنجانی در خاطرات خود آورده است کنگره با بی نظمی ها و ناهماهنگی های
وسیعی آغاز به کار کرد: «ساعت پنج بعدازظهر به کنگره رفتیم. جلسه با دو
ساعت تاخیر شروع شد. با توجه به مهمانان فراوان و حساسیت داخلی و خارجی،
این تاخیر زننده است. تا لحظات آخر هنوز وضع سالن نامرتب و سیستم صوتی
نادرست بود. آیت الله خامنه ای گزارش خوبی از عملکرد حزب دادند که تا حدودی
ضعف ها را جبران کرد و بی نظمی را به حساب قلت امکانات حزب گذاشتند.
انتخابات هیات رییسه انجام شد. من به عنوان نایب رییس، جلسه را تا آخر
اداره کردم.»
آیت الله خامنه ای در بخشی از سخنرانی خود در افتتاحیه
کنگره اول حزب جمهوری بیان داشتند: «هدف های حزب همان هدف های انقلاب است و
حزب برای تداوم انقلاب به وجود آمده است. بنیانگذاران حزب، وجود تشکلی
اسلامی، انقلابی، مردمی، ارزشگرا و پایبند به محور امامت و رهبری را بهترین
وسیله برای تحقق تداوم انقلاب تا پایان خط دانستند و حزب را برای این
مقصود بنا نهادند.»از شرکت کنندگان در کنگره اول حزب جمهوری اسلامی می توان
به مهندس میرحسین موسوی، نخست وزیر وقت، اعضای شورای مرکزی حزب، منتخبین
حزب جمهوری اسلامی سراسر کشور و اعضای هیات اجرایی حزب جمهوری اسلامی، چهره
هایی چون آیت الله موسوی اردبیلی رییس دیوانعالی کشور، حجت الاسلام
سیداحمد خمینی فرزند بنیانگذار جمهوری اسلامی، تیمسار ظهیرنژاد رییس ستاد
مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران، سرهنگ صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی،
سرهنگ معین پور فرمانده نیروی هوایی، اعضای شورای عالی قضایی، اعضای شورای
نگهبان، چند تن از وزرا، جمعی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی، گروه زیادی
از ائمه جمعه و جماعات کشورمان، استانداران، تعدادی از سفرا و کارداران
کشورهای خارجی در جمهوری اسلامی ایران، خانواده های شهدا و تنی چند از
مقامات لشکری و کشوری اشاره کرد. هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود از بی رغبتی
حضرت امام(ره) درباره برگزاری کنگره اول حزب می گوید: «پیش ازظهر، همراه
مسوولان کشور و کنگره حزب جمهوری اسلامی با امام ملاقات داشتیم. برای تبریک
روز مبعث، آیت الله خامنه ای تبریک گفتند و امام صحبت هایی که بیشتر مطالب
عرفانی بود، ایراد فرمودند. انتظار داشتیم از کنگره حزب هم حرفی بزنند که
نزدند و لابد سوژه یی به دست مخالفان حزب می دهد.»
همچنین هاشمی از
برخی دست های پنهان درباره مخالفت با حزب جمهوری اسلامی این گونه می گوید:
«احمد آقا (خمینی) هم آمد و گفت کانال دوم تلویزیون سخنان گذشته امام را که
تعرض علیه حزب (جمهوری اسلامی) دارد، گذاشته است. لابد دستی در کار است، و
- این را از خود امام نقل کرد-به اخوی محمد (مدیر عامل سازمان صدا و سیما)
تذکر دادم که رسیدگی کند!
دومین روز کنگره حزب جمهوری اسلامی بیشتر
به بحث و بررسی و تصویب برخی مواد اساسنامه پیشنهادی و بحث و تبادل نظر
درباره آیین نامه انتخابات شورای مرکزی و شورای داوری حزب گذشت. با تصویب
آیین نامه ها، کمیسیون های مختلف حزب تشکیل و اعضا بنا به علایق و سوابق
خود در یکی از این کمیسیون ها به پیگیری فعالیت های حزبی خود پرداختند. بحث
و تبادل نظر درباره مواضع حزب در حوزه های مختلف سیاسی، عقیدتی، سیاست
خارجی، قضایی، اقتصادی، اجتماعی، نظامی و انتظامی در قالب هشت کمیسیون و
؟کمیته، انتخاب اعضای شورای مرکزی و تعیین رئوس خط مشی حزب برای دو سال
آینده (تا کنگره بعدی) از جمله مواردی بود که در چهار روز کنگره حزب جمهوری
اسلامی مورد بررسی و تصویب قرار گرفت. انتخابات شورای مرکزی حزب سرانجام
در روز آخر کنگره در 24 اردیبهشت 62 برگزار شد و ترکیب شورای مرکزی کنگره
اول حزب جمهوری مشخص شد. کنگره دوم حزب جمهوری اسلامی در سال 1364 در مسجد
مدرسه عالی شهید مطهری بهارستان تهران برگزار شد اما برگزاری این کنگره از
یک سال قبل از آن درگیر حواشی ای شده بود که باعث شد آیت الله هاشمی
رفسنجانی با وساطت آیت الله خامنه ای ( مقام معظم رهبری) حاضر به شرکت در
این کنگره شود و به دلیل همین اختلاف نظر ها در کنگره دوم ترکیب شورای
مرکزی حزب تغییر نکرد و همان ترکیب شورای مرکزی به کار و فعالیت خود ادامه
داد. اصل ماجرای اختلاف درباره کنگره دوم حزب نیز به آذر ماه سال 63 و
زمانی بر می گردد که اعضای اصلی جناح چپ حزب از جمله آقایان: میرحسین
موسوی، جواد اژه یی، محمدرضا بهشتی، مسیح مهاجری و ابوالقاسم سرحدی زاده در
نامه یی خطاب به دبیر کل وقت حزب جمهوری اسلامی (آیت الله سید علی خامنه
ای) مواردی را مطرح می کنند و در آخر نامه قید کردند اگر موارد مطرح شده در
آن نامه برطرف نشود آنها از شرکت در کنگره دوم حزب خودداری خواهند کرد.
اعضای جناح چپ حزب در نامه مورخه 4 آذر 1362 به مواردی از جمله بی برنامگی
در حزب و روشن نبودن برنامه ها و همچنین اهمیت ندادن به مصوبات و برنامه
های تایید شده در حزب انتقاد می کنند و همچنین به نفس تشکیل حزب جمهوری
اسلامی در سال 57 اشاره و بیان می کنند با گذشت بیش از پنج سال از تشکیل
حزب جمهوری اسلامی در بسیاری موارد حزب نتوانسته است به اهداف از پیش تعیین
شده دست پیدا کند!در آخر نامه نیز با اشاره به در پیش بودن کنگره دوم حزب
این گونه آمده بود: «ضمن ابراز تاسف از جریاناتی که هم اکنون حزب را به
سمتی سوق می دهد که مسلما دچار انحرافی اصولی نسبت به اهداف و مواضع تعیین
شده در آغاز حرکت خویش شده است، به اطلاع جنابعالی می رسانیم که شرکت در
کنگره آینده حزب را به منزله صحه گذاشتن بر آنچه گذشته است می دانیم و این
عمل نیز برای ما مقدور نخواهد بود.»
اینچنین بود که برگزاری کنگره
های اول و دوم حزب جمهوری اسلامی نیز نه تنها نتوانست از اختلاف در حزب
جلوگیری کند بلکه خود به بهانه یی برای اختلافات بیشتر و بهانه گیری در حزب
جمهوری تبدیل شد.
برای مشاهده ای مقاله در روزنامه اعتماد می توانید اینجا را کلیک نمائید.
تاریخ ایرانی، سید مهدی دزفولی - علی مطهری فرزند آیتالله مطهری با آنکه خود از اعضای حزب جمهوری اسلامی نبوده است اما حرفهای زیادی درباره نظرات پدرش دربارۀ این حزب دارد و آنگونه که خود میگوید با رهبران حزب هم آشنایی قدیمی داشته و دارد. به دلیل همین شناختها و بررسی نظرات استاد مطهری در مورد حزب جمهوری اسلامی، در آبان ماه ۱۳۹۲ گفتوگویی با وی ترتیب دادیم و نظرات شهید مطهری در مورد حزب را بررسی کردیم.
***
اینکه در همان ابتدای انقلاب عدهای از روحانیون به فکر تشکیل حزب بودند، آیتالله مطهری چه نظری داشتند؟
آنطور که من یادم میآید ایشان با این مطلب که مؤسسین حزب، روحانیون باشند مخالف بودند و مبنای مخالفتشان این بود که حزب برای به دست گرفتن قدرت سیاسی و اجرایی و تشکیل دولت است و روحانیت نباید پستهای اجرایی دولتی را اشغال کند مگر اضطراراً و در نبود افراد غیرروحانی صالح. معتقد بودند که حتی در جمهوری اسلامی روحانیت باید استقلال خود را از دولتها حفظ کند و در کنار مردم باشد تا همچنان دارای نفوذ کلام و قادر به ایجاد حرکت و نهضت و اصلاح در جامعه باشد.
به نظرتان تشکیل حزب جمهوری اسلامی در همان ابتدای انقلاب اقدامی کاملاً آگاهانه بود یا تصادفی؟
اقدامی آگاهانه بود، میخواستند کادر لازم برای اداره کشور را تربیت کنند. شهید بهشتی و آقای هاشمی بر آن اصرار داشتند. حتی امام نیز مانند شهید مطهری با حزبی که مؤسسین آن روحانیون باشند مخالف و معتقد بودند که روحانیت نباید با تأسیس حزب فراگیری خود را از دست بدهد و حتی شنیدم که ایشان فرموده بودند نباید ما روحانیون هم مانند مظفر بقایی با تشکیل حزب شامل بخشی از جامعه بشویم، همانطور که شهید مطهری هم معتقد بود که روحانیت باید در همان قالب روحانیت فعالیت کند و خود را محدود نکند و با تشکیل حزب، شکاف بین روحانیون ایجاد نشود. اما به خاطر ضرورتهای ابتدای انقلاب، به هر حال حزب جمهوری اسلامی شکل گرفت و بعد از تشکیل این حزب، دیگر شهید مطهری مخالفتی با آن نداشت و حتی به ما توصیه کردند که بروید در این حزب ثبتنام کنید. حزب جمهوری اسلامی هم از همان ابتدا مبنای فکری خود را آثار آیتالله مطهری قرار داده بود حتی قبل از شهادت ایشان.
یک شبههای که برخی افراد به شهید مطهری وارد میکنند، این است که ایشان اساسا خیلی روحیه کار جمعی و گروهی را نداشتند و به همین جهت هم به حزب جمهوری اسلامی نپیوستند و تمایل داشتند به صورت انفرادی فعالیت داشته باشند، مثلا کتاب بنویسند و آن را منتشر یا سخنرانی کنند. آیا این مطلب واقعیت دارد؟
خیر. اتفاقا برعکس است و همیشه ایشان افراد را دعوت به کار جمعی و گروهی میکردند. مثلا کتاب تعلیمات دینی که در زمان رژیم گذشته توسط شهیدان بهشتی و باهنر نوشته میشد، پشت صحنه آن شهید مطهری قرار داشت و در بسیاری از موارد مثل مباحث جهانبینی متن اولیه را ایشان مینوشتند و اکنون این مطالب به خط ایشان موجود است یا مثلا کتاب «محمد(ص) خاتم پیامبران» که حسینیه ارشاد آن را منتشر کرد، بانی آن شهید مطهری بود.
انتخاب موضوعات و تقسیم کار بین محققان روحانی و دانشگاهی توسط ایشان صورت میگرفت که هر کس چه کاری را انجام دهد و روی چه موضوعی کار کند. مثلا دکتر شهیدی در چه موضوعی مقاله بدهد یا دکتر شریعتی در موضوع «از هجرت تا وفات» مقاله بدهد. نامههایش موجود است. ایشان روحیه کار جمعی داشت اما رسالت خودش را کار دیگری میدانست. لذا بعد از انقلاب هم نظر ایشان این بود که کارهای فکری خودشان را ادامه دهند و امام هم اصرار داشتند که ایشان به قم بروند و از سال ۱۳۵۵ هم به دعوت برخی فضلای قم و توصیه امام خمینی هفتهای ۳-۲ روز به قم میرفتند و درسهایی داشتند و بنا بود کم کم ساکن قم بشوند و به تربیت طلاب و تقویت حوزه علمیه بپردازند. علاقه خودشان هم همین بود.
حتی ایشان در شورای انقلاب هم خیلی تمایل نداشتند بمانند و احساس میکردند وقت ایشان تلف میشود و این نکته را با امام(ره) در میان گذاشته بودند که اگر امکان دارد ایشان از شورای انقلاب آرام آرام کنار بروند که ظاهرا امام(ره) گفته بودند تا چند ماه دیگر بمانند و بعد کنار بروند. دلیل اصرار ایشان این بود که تشخیص داده بودند نیاز جامعه در آن ایام چیست و میدانستند با پیروزی انقلاب و استقرار نظام جدید، کم کم مسائل فکری و معضلات اجتماعی مطرح میشود که نیاز دارد حوزه علمیه کار خودش را چند برابر کند تا بتواند پاسخگو باشد.
اما در همان ایام جامعه روحانیت مبارز فعال بود که شبه حزب است.
شهید مطهری برای حزبی که مؤسسین آن صرفا روحانیون باشند قائل به آفاتی بودند. یکی از آنها این بود که ممکن است برخی از روحانیون مقابل روحانیون حزب قرار بگیرند که عملا بعدها همینگونه شد. در آن اواخر فعالیت حزب، در انتخابات مشکلاتی به وجود آمد که مثلا امام جمعهای عضو حزب بود و نظری داشت که تمایل داشت بیان کند و آن نظر در راستای نظرات حزب نبود یا عدهای به خاطر حزبی بودن با وی مخالفت میکردند که اینها مشکلاتی را به وجود میآورد. بعد هم که نظر امام(ره) این شد که فعالیتهای حزب متوقف شود.
ظاهرا پیش از پیروزی انقلاب در پاریس هم بحثهایی پیرامون تشکیل حزب جمهوری اسلامی مطرح بوده است و شهید مطهری در همان جا هم مخالفتهایی را ابراز کرده بودند.
من گمان نمیکنم اینطور بوده باشد. چون اساسا در آن زمان احتمال پیروزی انقلاب قوی به نظر نمیرسید و بعید است که ایده تشکیل حزب به آن زمان بازگردد. من فکر میکنم این ایده در دوران نزدیک به پیروزی انقلاب و بعد از آن مطرح بوده است.
استاد مطهری با الگوهای مدرن سیاست مثل تأسیس حزب مخالف بودند؟
نه، ایشان با نفس تشکیل احزاب مخالف نبودند. دلیل مخالفت ایشان با حزب جمهوری اسلامی آن بود که همه اعضای مؤسس آن روحانی بودند. روحانیت متعلق به همه جامعه است و شأن روحانیت بالاتر از تشکیل حزب است و باید در قالب تشکیلات روحانیت کار کنند. امروز هم من شخصا با این مطلب که جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و جامعه روحانیت مبارز تهران محور تشکیلات اصولگرایی قرار گیرد مخالف هستم. روحانیت باید فراگیر بوده و حالت پدرانه داشته باشد و خود را در یک گروه سیاسی محصور نکند، باید چتری باشد بر سر اصولگرا و اصلاحطلب. امام هم میگفتند: «اینکه روحانیت بخواهد حزب تشکیل دهد یعنی چه؟ یعنی مثل مظفر بقایی شود که او یک حزب و اینها هم یک حزب داشته باشند؟» بههرحال روحانیت باید همه اقشار جامعه را در بر بگیرد.
به نظر شما عملکرد حزب جمهوری اسلامی، موفق بوده است، همانطور که برخیها معتقدند که حزب توانست انقلاب را از گردنههای خطرناکی همانند کودتای نوژه و ماجرای بنیصدر عبور دهد یا مانند برخی افراد اینطور فکر میکنید که حزب جمهوری اسلامی خیلی هم نتوانست موفق عمل کند؟
خیلی نمیشود قاطعانه درباره موفقیت حزب جمهوری اسلامی اظهار نظر کرد و نیاز به تحقیق و تحلیل کافی دارد. شاید اگر حزب جمهوری اسلامی نبود ماجرای بنیصدر طور دیگری رقم میخورد و آن ماجراها شکل نمیگرفت. من شخصا موافق این بوده و هستم که پایگاه روحانیت باید همان مساجد باشد و به روش سنتی که از قدیم وجود داشته است عمل شود با همان فرماندهی که سلسله مراتب به مراجع تقلید میرسد.
اگر روحانیت اینطور عمل کند در رسالت خودش موفقتر عمل خواهد کرد و حزب را واگذار کنیم به غیرروحانیون. این خیلی جالب نیست که روحانیون در پستهای اجرایی دولتی حضور فعال داشته باشند. نظر شهید مطهری هم بیشتر همین بوده است که روحانیت شیعه همانند روحانیت اهل تسنن نباشد و استقلال خود از دولتها را حفظ کند. این امر به روحانیت قدرت ایجاد تحولات اجتماعی میدهد، مثل همان روحانیتی که در زمان مرحوم میرزای شیرازی وجود داشته است که قدرت خود را از مردم میگرفتند، از نظر روحی متکی به خدا بودند و از نظر اجتماعی متکی به مردم. برخلاف روحانیت اهل سنت که وابسته به حکومت و دولت است و قدرت ایجاد تحول در جامعه را ندارد.
آیا شهید مطهری با دیگران هم درباره مخالفتهایشان با حزب جمهوری اسلامی گفتوگو کرده بودند یا صرفا در این باره با شهید بهشتی صحبتهایی مطرح شده بود؟
تا جایی که من میدانم و شنیدهام ایشان نظرشان را مبنی بر مخالفت اعلام کرده بودند اما بعد از اصرار آنها، در جلسهای به همین بزرگواران گفته بودند که اگر برای خدا این حزب را تأسیس کردهاید خوب است اما اگر صرفا برای کسب قدرت این کار را کردهاید، کار خوبی نیست. چنین نکته اخلاقی را مطرح کرده بودند.
برای مشاهده این مصاحبه در سایت تاریخ ایرانی می توانید اینجا را کلیک نمائید.